دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
خودشیرین کلاس...

سلام به همه...واقعا معذرت میخوام که فاصله پستهام اینقده دیر میشه.آخه امتحانات وقت نمیذاره.فردا اولین امتحانمونه.برامون دعا کنین خوب بدیم این ترم آخری سربلند بیرون بیایم.یه خبر بد...امروز کیف پرستو رو از دم خونشون زده بودن.بیچاره داشته میرفته بانک شهریه دانشگاه رو پرداخت کنه.وقتی بهم زنگ زدوگفت خیلی خیلی خیلی ناراحتش شدم.آخه چرا اینهمه بلا باید سرش بیاد.بچه ها چند مدت پیش بالاخره فرصت کرده بود عینک طبیش رو عوض کنه اینقد ذوق داشت که نگو.وقتی گفت کیفشو بردن به اولین چیزی که فکر کردم عینکش بود.متاسفانه اون همه مدارکشم تو کیفش نگه میداره.تازه جزوه های درسیشم توش بودن.همه رفتن هوا...فلش من هم تو کیفش بوده.یه عکس از من و هستیم توش بوده که داده بودم پرستو واسم چاپ کنه.اصلا نگران فلش نیستم فدای سر دوستم اما از اینکه عکسمون جایی پخش شه کمی نگرانم.

خوب اینم یه عکس یا بهتره بگم کاریکاتور...ماهم یکی از اینا تو کلاسمون داریم که دوستام خوب میدونن کیه و اینجا صلاح نیس اسمشو بیارم...

نظر یادتون نره...

[تصویر:  uaer5s9iilyh5nxf3ika.jpg]


چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, توسط sogand



سرپرست خنگ و یه سوال...

حتما ادامه مطلب رو بخونین و به سوالم جواب بدین...

اااااااااااااااااااااا،الان یکی داره بهم فکر میکنه، هه هه هه...

آخ ببخشید سلام نکردیم.حالا خوبین؟چه خبرا؟ما که هنوز امتحانامون شروع نشده اما بعضیا نزدیکه دیگه تموم شه.خوش بحال اون دسته از بروبچ.اگه این ترم تموم شه!آهان یادم رفت بگم چرا اول گفتم یکی داره بهم فکر میکنه.آخه الهه دوستم همیشه میگه وقتی ساعت و دقیقه یه چیز باشن یکی داره بهت فکر میکنه.الانم من نگاه ساعت کردم که 23:23 رو نشون میداد.کاشکی هستیم یا...الان بهم فکر کنه.خوب،ببخشید دیگه خیلی وقت ندارم زیاد آپ کنم.اما از همتون مرسی که نظر میذارین و مرسی که تولدمو تبریک گفتین.معلومه که اصلا متن رو نمیخونین چون من گفته بودم از تبریک خوشم نمیاد.راستی من به وباتون سر میزنم اما گاهی هر کار میکنم نمیشه نظر بذارم واسه همینم بعضیا مثه داداش حسین کوچولوم فکر میکنه بی وفام.شما که این لوکس بلاگو به قول مهربان میشناسین.اگه میخواین بهتر بشناسین فقط یه سر به جعبه پیامم بزنین که اصلا پیاما ماله وبه من نیس و معلوم نیس از کجا اومده تازه تو مدیریت وبلاگم هم اصلا معلوم نیس و باید حتما از تو وبلاگ نگاه کنی.

آقا ما امروز یعنی من و پرستو رفته بودیم مخابرات دنبال کار کارآموزیمون.امان از دست پرستو همیشه میذاره دقیقه نود که لقمه بیخه گلومون گیر کرد اونوقت کارو انجام میدیم.گرچه بمیرم براش زیاد وقت نداره.آخه دوست جونیه من سرکار میره.از همین جا یه خسته نباشید بهت عزیزم که اینهمه زحمت میکشی.قربونه خواهریه گلم.بووووووسgive_heart.gif

خوب داشتم میگفتم.ما رفتیم مخابرات.10 اونجا بودیم 1:30 اومدیم خونه.فشارم زده بود بالا بس که با این سرپرست خنگ کارآموزی حرف زدم.بلانسبت خر خیلی خر بود.ما هی یه چیز میگفتیم اون یه چیزه دیگه میگفت.البته ما کارآموزیمون رو تابستون گذرونده بودیم الان واسه تکمیل گزارش کار رفته بودیم.هی بهش میگفتیم تو اینجوری بنویس میگفت بذارین مشورت کنم.بذارین با دکتر هماهنگ کنم.3ساعت هم چندتا از کارمندای مخابرات که خیلی هوامون رو داشتن باهاش حرف زدن آخرش هم این یارو بسیار ملنگ تشریف داشت و نمیفهمید.حسابی قاط زدیم باهاش من که یه جا از عصبانیت ول کردم و از اتاقش اومدم بیرون و به پرستو گفتم تو حرف بزن.خلاصه اینقد حرف زدیم که هی این فشار میرفت بالا هی میومد پایین و در نهایت ما موفق شدیم و تقریبا به اون چیزی که میخواستیم رسیدیم البته اگه اسی محترم گیر نده اینبار.خدارو شکر تقریبا از یه مصیبت خلاص شدم.خیلی خیلی خیلی هم زحمت کشیدم و تونستم چکیده پروژم رو تنظیم کنم.برام یه دست بزنین.امروز بعد ازظهرم هستیم زنگ زدویه کم باهم حرف زدیم اما کاملا چرت و پرت چون دیگه هیچی مثه گذشته نیس.

حالا برین به سوالم تو ادامه مطلب جواب بدین...



ادامه مطلب

دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, توسط sogand



کادو قبل از تولدم...

سلام احوال شماها؟خوبین با معرفتا؟من که اصلا خوب نیستم.دیشب اینهمه نوشتم باز لوکس بلاگ قاطی کرد همش پرید.اعصابم بهم ریخت ناجور.

امروز 13 دی،تولد داداشه پرستوئه.عین این ندیدبدیدا هی از دیروز میگه بهم تبریک بگین.آخه چرا این رفتارارو انجام میدی که مجبور شم شعره عقده ای هارو برات بخونم.بابا از یه روز قبل التماس نکن تبریک بگین شاید کسی میخواد غافلگیرت کنه.میذاشتی اگه تا شبش کسی تبریک نمیگفت اونوقت میگفتی.جهنم حالا که خیلی التماس میکنی منم تولدتونو تبریک میگم.محمدخان تولدتون مبارک.ایشا... صد ساله شی،نه،صدوبیست ساله شی،نه،صدوبیست سال زیاده هرچی خدا کرمشه زنده باشی.توروخدا به این بچه تبریک بگین نشینه گریه کنه.(نکنه یه وقت از شوخیام ناراحت بشین هان!همش تقصیره خودتونه.من رو هم مثه خواهرت پرستو بدون که شروور میگه!)

خوب این از13 دی واما فردا 14 دی.روزی بسیار خاص،عزیز،خجسته،مبارک وبه یاد ماندنی میباشد.این روز مناسبتش هست:

 تولد خوووووودمه...

مامانم میگه موقع به دنیا اومدنت بارون بی سابقه داشته میباریده.بچه که بودم همش بهم میگفتن واسه این بوده که یکی از فرشته هاش کم شده اما حالا که بزرگ شدم خودم میگم شاید داشتن به حال و روزم گریه میکردن.تو این 4 سال گذشته زندگیه من خیلی خیلی به دست بازی سرنوشت داده شد.همه چی عوض شد.هیچی دیگه سرجای خودش نیس.حتی جای هستیم تو زندگیمconnie_wimperingbaby.gif.دیروز اولین کادوی تولدم رو قبل از تولدم از ساینا دوستم و اولین تبریک قبل از تولدمو از رز جونم 2روز پیش گرفتم(که البته نامردی کردی پرسیدی ازش بچه تاریخ تولدمو!خانم زر شناس)ساینا بهم یه پازل 1000قطعه داده.خیلی از پازل خوشم میاد.از دیروز ظهر همش سرم توی پیدا کردن قطعات بوده.خدایی شکلش سخته.شب یه سردرد و حالت تهوع شدید گرفته بودم که نگو(آخه این چه کادوییه هنوز دنیا نیومده دارم از دنیا میرم؟!)مرسی ازتون مخلبونای من.kiss.gifراستش رو بخواین الان چند ساله اصلا دلم نمیخواد کسی تولدم رو تبریک بگه یا کادویی بهم بده.بیشتر از اینکه خوشحالم کنن عصبی میشم.همش دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس دستش بهم نرسه روز تولدم اما متاسفانه نمیشه.هروقت بهم تبریک میگن تو روشون میخندم اما از دل دارم داغون میشم.بدبختانه خیلیا زودتر دست به ویرانیه دلم میزنن.گرچه،اون بیچاره ها چه گناهی دارن!مشکل از خودمه.اونا همشون مهربونن و به من لطف دارن که حتی زودتر تبریک میگن.آخ،کاش منم مثه همه آدما از روز تولدم لذت میبردم.کاش بتونم این مشکل رو با خودم حل کنم.

روز شنبه با هستیم قرار گذاشته بودم واسه همینم دیروز رفتم دیدنش.بمیرم براش صورتش خیلی لاغر شده بود.معلومه ناراحته اما توی خودش میریزه.کاش هیچی اینطور نمیشد عزیزه دلم.کاش اینقد فاصله بینمون نمی افتاد تا نتونیم پیش هم حرف بزنیم و الان جاش رو سکوت گرفته باشه وخنده های الکی،که هردومونم میدونیم داریم بیخود میخندیم و همش تظاهره.

خوب بازم کریسمستون مبارک...

یاد گرفتم که......
1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .
3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود
4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... !!!

حالا برین ادامه که مامانی رفته جراحی کرده شکل دخترش بشه...



ادامه مطلب

سه شنبه 13 دی 1390برچسب:, توسط sogand



کریسمستون مبارک...ادامه مطلبو از دست ندین...

سیلام علیک...واقعا مسأتفم(متاسفم)که اینقد دیر اومدم آپ کنم.شرمنده دیگه موقع امتحاناته و فرصت اندک.شماهام بااید خوب درس بخونین که معدلاتون همه صفر بشه ببخشید یعنی بیست بشه.راستی یادم رفت حالتونو بپرسم.احوال شما؟شما چطوری مای برودره پرستو(محمدخان)؟

راستی کریسمس مبااااااااااااااااااااارک.من کادوووووووووووووووو میخوام زیره درخت کاج

 

    

حالا که اومدم بذارین اندکی هم دردو دل کنم.راستش نزدیکه یه هفتس که برام یه مشکل پیش اومده.البته از نظره روحی.خیلی بهمم ریخته.جوری عصبی شدم که تا حالا تو عمرم اینطور نبودم.خیلی سخته آدم با داشتن اینهمه دوست دورو ورش اما یکی نباشه که بتونه اون لحظه که داری از غصه وفشار دق میکنی باهاش حرف  بزنی و خودتو خالی کنی.نزدیکترین دوست که میتونستم  شاید بهش بگم پرستو بود اما به دلایلی که اصلا دلم نمیخواست ناراحتش کنم بهش چیزی نگفتم.البته الان دیگه میدونه چمه.خوب بیخیالش...

امروز امتحان داشتیم.واسه همینم دیروز مثه همیشه بچه های محترم خونه ما آوار شده بودن.6،7تایی داشتیم درس میخوندیم.اینقده درس خونیم که نگو.کجا دیدین چندتا دختر دور هم جمع باشن و درس بخونن جز ما؟!!!پرستو بخاطره کارش کمی دیرتر اومده بود.یعنی موقعه ناهار که به قوله الهه: مادرشوهره آیندش دوسش داره!این دوستای من اینقد نامردن که نگو.کل ناهارو که خودم تنهایی درست کردم با سالادو این چیزا.(ماکارونی داشتیم دلتون آب)حتی موقعه جمع کردن و شستن هم کمکم نکردن.هرچی هم که بهشون میگفتم مگه یکی از رو میرفت کمکم کنه.اینا دیگه یه سنگ انداختن تو کاسه خودشون یعنی دیگه نمیذارم بیان خونه ما.پرستو تا رسید گفت:أأأأأأأأأأأأأأأه،من ماکارونی دوست ندارم.بیچاره دوست نداشت که 3 بشقاب خوردو ته قابلمه رو هم دراورد.اگه دوست داشت حتما ماهارم قورت میداد.اولی سر سفره بود آخری بلند شد.بعده ناهار دوباره تمرین کردیم.باید با نرم افزار cisco packetیه شبکه بزرگ درست میکردم.هر 2نفری پای یه لپ تاپ بودن.هرکی شبکش درست میشد همگروهیشو بغل میکرد و کلی جیغ داد میکرد.واسه استراحت رفتیم تو سالن نشستیم کمی که حرفیدیم دیدیم کامی(قل بزرگه)رو نیس.هرچی صداش میکردیم جواب نمیداد.منم گفتم:ما وقتی نی نیمون ساکت میشه گلاب به روتون داره کار خرابی میکنه اینم صداش در نمیاد حتما....!که صدای کامی(که اسمش ماهانه و اون قولش مهیار)در اومدو کلی بدو بیراه نثار روح رفتگان و بازماندگانمون کرد.قبل رفتنشون که داشتن آماده میشدن اینقد شوخی کردیم که همه اشک از چشاشون در میومد بعضیام که نزدیک بود خودشونو....!جایی که منو پرستو باشیم دیگه کسی از خنده در امان نیس.بالاخره ساعت 5 لطف کردن رفتن خداروشکر.صبح قبل از امتحان فهمیدن که باید دستوری امتحان رو میخوندیم نه گرافیکی.یه دل دردی از ترس گرفتم که نگو.یکی از دوستام بهم پروفن داد تا کمی آروم شدم..خوشبختانه دوستم که ماشین داشت اومد دنبالم و سریع رسیدیم دانشگاه.داشتیم دیونه میشدیم.من رو یکی از بچه ها یاد داده بود واسه همینم گروهمون جمع شدیم و با پروا شروع کردیم به توضیح برای دوستامون.ما سری سوم بودیم که رفتیم امتحان بدیم.6تامون جوری تو سایت نشسته بودیم که در مواقع ضروری به هم کمک کنیم.من لپ تاپ خودمو برده بودم و یه خوش شانسی بود وگرنه نمیتونستیم پیش هم باشیم.یه شبکه پای تخته اسی(استاد)عزیز کشید و تایم رو داد که شروع کنیم.همه شروع کردیم.بعده 10 دقیقه هر کدوممون pingمیکرد دستور اجرا نمیشد.تا سر حدمرگ عصبی شدم.داشتم پس میوفتادم.پاهام به حدی میلرزید که نمیتونستم تمرکز کنم.پروا تنها درست شدو نمرشو گرفت و رفت بیرون.پرستو هم بعد از چند مین درست شد رفت.موندیم منوالهه وماهان ومهیار.دوباره همه رو چک کردیم اشتباهی وجود نداشت.اما مشکل الهه میدونستم ازاتصالاشه.هرچیم بهش ایماواشاره میکردم متوجه نمیشد.یواشکی برگی که شکل رو روش کشیده بودم و اعداد و تنظیمات رو برای خودم نوشته بودم بهش دادم اما بازم نتونست مشکل رو حل کنه. بنده دوباره ping کردم و خوشبختانه منم نمره کامل رو گرفتم اما 3تا طفل معصوم باقی مانده نتونستن نمره کامل رو بگیرن.انگار یه باری از رو دوشم برداشته بودم حالا مونده پروژه پایانی و پروژه کاراموزیم.

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای،فکم افتاد.چقد حرف زدم.یکی بیاد شونه هامو بماله.2هفته ای میشه که از هستیم خبر ندارم.دلم براش خیلی خیلی تنگ شده.از رز جونمم خبر ندارم.رز من ببخشید بخاطره مشکلم اصلا اعصابه درستی نداشتم که با کسی حرف بزنم و نمیخواستم کسی مثه تو گلم رو ناراحت کنم.

کادو خو ندادین لااقل نظر بذارین...

برین ادامه...



ادامه مطلب

سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, توسط sogand