دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
اینم از حال ما در روز ولنتاین...

دیگه دستام حتی حوصله نوشتن هم ندارن.

اما یادشون نرفته که اول باید سلام کنن.پس سلااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای گلم.Hello

مرسی از نظرای قشنگتون.تنها امیدی که دارم واسه نوشتن،همین نظراته قشنگه شماهاس.راستی ولنتاینتون مبارک.ببخشید میدونم دیره اما خوب از قدیم گفتن: کاچی به از هیچی...!اولین سالی رو گذروندم که هیچ عشقی نداشتم.حتی هستیم هم دیگه جایی تو قلبم نداره واسه عاشقی کردن بهش.روز ولنتاین با بچه ها رفتیم بیرون.من حالم خیلی بد بود.تو راه رفتن که بودم پرستو اس داد که دارین میرین؟منم گفتم آره تا 10 مین دیگه سرقرار باش.گفت:نمیتونم بیام،حالم خوب نیس.ازش خواستم که بیاد و اذیتم نکنه و دوباره گفت نمیام.منم برای اولین بار گفتم جهنم.میخوام که نیای.تا حالا سابقه نداشته بود باکسی اینطور حرف بزنم.اما آخرش اومد.بعد از اینکه همه جمع شدیم اول یه پاساژگردی کردیم و حدود ساعت 12 رفتیم ناهار بخوریم.رفتیم رستورانی که پاتوق همیشمون بود.داشتم با مهیار سفارش غذا میدادم که بچه ها اومدن پایین و گفتن بالا جا نیس و همه 2نفره نشستن.مام که هرگز طبقه پایین نمیشینیم.مدیرش گفت:اگه یه 5 مین صبر کنین حتما خالی میشه.پرستو که عین همیشه آدمو ضایع میکنه گفت:امروز ولنتاینه اینا حالا حالاها میشینن،نه،بریم جایه دیگه.حوصله ندارم صبر کنم.و در ننتیجه حرف پرستو اونجا رو بدرود گفتیم.پروا کرمه یه رستورانه دیگه داشت و حالا که اینجا جا نبود از خدا خواستش گفت:خوب حالا بریم اونجا.من که حوصله اون راهو نداشتم با بی میلی دنبالشون راه افتادم.بعد از کلی مسافت که رسیدیم.متاسفانه بسته بود.میخواستم کله پروا رو بکنم.بعد از کلی مشورت دوباره تصمیم گرفتیم بریم جای همیشگی.من که با حرفایی که پرستو زده بود روم نبود برم اونجا اما از گشنگی هم داشتم تلف میشدم.پرستو یه تماس گرفت رستوران که ببینه جا هست یانه.وخوشبختانه یکی واسمون نگه داشته بودن تا برسیم.قرار شده هممون بریم کلاس زبان.واسه همین مهیار و پروا رفتن یه مرکز زبان که سرراهمون بود و بقیمون رفتیم رستوران تا اونا در مورده اونجا تحقیق کنن و بیان.ماسفارش داده بودیم ویه یه ربعی میشد که منتظر بودیم که سروکله اون 2تام پیداشد و نیششون تا بناگوش باز بود و میخندیدن.حالا نگو این 2تا سوتی دادن اونجا.مهیار شروع کرد به تعریف.گفت :استاده که تدریس میکرده اومده باهامون حرف زده که سطحمون رو بسنجه.یه انگلیسی حرف میزده که نگو.بعد ازمون سوال پرسیده به انگلیش و مام بعد از کلی فهمیدیم داره میگه بابات چکاره اس؟و هدفت چیه از اومدن؟    مام همگی خیره به مهیار گفتیم خوب،تو چی گفتی؟ گفت:بهش گفتم ببخشید مهندس شرکت... و علاقه دارم میخوام خنگ نباشم به انگلیش چی میشه؟   ماهمه زدیم زیره خنده.واقعا به این دانشجویان مملکت باید آفرین گفت. بعد گفت استاده بهمون گفته خانما لطف کنین برین میزه اول بشینین و از ترمه اول شروع کنین.  زبانکده محصل   خلاصه کلی خندیدیم و حرف زدیم.اما میدونم که هیچکدوممون از ته دل نمیخندید یا لااقل از خودمو پرستو که مطمئن هستم.بعد از صرف غذام تشریف بردیم خونه.وقتی واسه مامانم اینا جریان مهیار رو تعریف کردم کلی خندیدن و داداشم با یه پوزخند گفت:خاک تو سرتون شما به چه امیدی پس زنده این که زبانتون اینقدر افتضاحه؟ البته ناگفته نماند من لسینینگم خیلی بهتر از اسپیکینگمه.وهمیشه زبانم 20 بوده.دیروز قرار بود هم بریم واسه کلاس ثبت نام کنیم و هم بریم نمایشگاه کتابی که تازه زدن.(آخه من عاشقه کتابم و با خوندنش آروم میشم)اما متاسفانه خیلی بارون بود و کنسل شد و افتاد واسه فردا.(یعنی اجازه ندادن تو بارون برم وگفتن سرمامیخوری وگرنه اگه به خودم بود از خدامم بود تو بارون راه برم تا قطره های بارون قلب و روحمو نوازش بدن)

خوب اینم خلاصه احوالاته ما.البته الهه چون جدیدا سرکار میره باهامون نبود اونروز.از همینجا یه بوس واسه الهه جونم که داره پول پارو میکنه واسه خودش.

دوستای گلم هرکی نمیتونه نظر بذاره تو جعبه پیام سمت چپ وبلاگمم که نظر بذاره من میخونم.لطفا آدرسای وبلاگاتونم بنویسین که من راحت بتونم بیام بهتون سر بزنم.از نوشاجون و مهربان جون که دائما بهم سر میزنن هم خیلی خیلی ممنون.

این شعر رو آجی لیلی دوست خالم که شیرازه فرستاده.و من با کمال میل این رو تو وبم میذارم تا شمام بخونین.تمامه این قلبها هم تقدیم به آجی لیلی جونم.اینم از شعر:

 

زیر این طاق کبود
یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود
که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس
شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود وبس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیورد رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت
تا یه روز یه باد سرد،میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد ،سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد ویخ،مرد و موندگار نشد ،چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد، نگاهش به آسمون

تا که دق کردشو مرد


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand



عکس جالب از هنر درخت آرایی..

سلام به همگی،خوبین؟مام خوبیم از احوال پرسی های شما!

مرسی که نظر میذارین و کلی انرژی میدین به نویسنده محترم که بنده باشم.

خبر که هیچی فعلا.خبر خاصی جز سلامتی نیس.چندتا از نمره هامونو زدن.البته فعلا که هر بار یکی رو میزنن و بنده هم هی یه نمره میام پایینتر.اولی 20،دومی19،سومی18 و امروزم که نمره امنیت شبکه رو زده بودن شده بودم17.واقعا که رنج دقیقی رو نمره های من سیر میکنن.فقط ترسم اینه که بعدی خدای نکرده 16باشه که دور از جونم دور از جونم دق خواهم فرمود.دوستامم نمره هاشون بسیار بسیار شبیه من شدن.

روز پنجشنبه مهمون داشتیم خونمون و عزیزتر از همشون رز جونم بود.الهی فداش شم نمیدونین وقتی بعد از چند ماه دیدمش چه حالی بهم دست داد از خوشحالی اما متاسفانه یه سرخر باهاش بود که نشد ابراز احساسات کنم اونطور که باید چون ترسیدم به این هم گیر بدن دیگران.خلاصه اون شب رز جونیم پیش من موند.تا صبح فک زدیم.بعد از کلی وراجی بالاخره آدم یه تقویتی باید بشه واسه همینم ساعت 30/4 صبح یه ظرف بزرگ سالاد با یه گالن سس و 2تا کیک خوردیم.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےتازه هنوزم گرسنم بود.اما واسه اینکه سروصدا نشه از خیر غذا گرم کردن گذشتم.آخ که چه حالی میداد پیشه رز بودن.اصلا دوست نداشتم صبح بشه.گرچه تا ساعت 6 بیدار بودیم و بعد از چندتا خمیازه پیاپی 27cd84fd58b570baed692a24169bc74a.gifبه خودمون رحم کردیم و خوابیدیم تا نزدیکای 1ظهر.بعد از ظهرشم رفتیم پیشه نی نی تازه بدنیا اومده که اسمش عسله.اینقده زشت بود که نگو.تازه هی بهم میگفتنم نگاش کن،نگاش کن!(زشت بود خو،مگه زوره؟!)امروز بعدازظهر هم رز جونیم به دیاره خودش برگشت اما متاسفانه من نتونستم برای خدافظی پیشش باشم و این کمی ناراحتم کرد.

یه خبر خوشحال کننده که امروز برام پیش اومد اینه که یکی از داداشام که الان قربونش برم دبیرستانه تو المپیاد ریاضی تو استان اول و توی کشور چهارم شده.اینقده خوشحالم که نگو.همش دوست دارم گازش بگیرمو ببوسمش.Smileyآخه منم وقتی تو این مقطع درس میخوندم دقیقا مثه داداشم تو المپیاد ریاضی همین مقام رو اوردم.ما از لحاظ روحی عینه همیم اما دیگه این خیلی جالب بود که مثه خودم ریاضیش قوی باشه و مقامش...!اما باید اعتراف کنم که داداشم بیشتر از من سرش میشه و برای خودش مخیه تو ریاضی.از همینجا دوباره بهت تبریک میگم قربونت برم.عاشقتم زندگیم.برات آرزوی بهترینارو دارم.موفق باشی نفسم.

پرستو خانم هم که قرار بود 3 روزه از مسافرت برگرده دیشب تشریف اوردن تازه.یعنی از جمعه پیش که رفته بود شنبه هفته بعدش لطف فرمودن برگشتن.دلم براش یه ذره شده.پرستووووووووووووووووووو بیاااااا ببینمت عجیجم.دلم واسه همه بچه ها تنگولیده.باهمشون امروز حرف زدم.سه شنبه قراره بریم خرید بعدش واسه ناهار بریم بیرون.که تازه ولنتاین هم هست.

ولنتاین پیشاپیش مبارک مخلبونا

 حالا برین ادامه مطلب...



ادامه مطلب

دو شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand



عکسای جالب از پرسپکتیو...

سلام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای مهربونم.

خوبین؟حسابی دلم براتون تنگ شده بود.چه خبرا؟امتحانام دیگه تموم شدن اما هنوز کارای پروژه هام تا هفته دیگه تموم میشه.منتظره تماسه استاد هستم یعنی که اطلاع بده چی بالاخره تحویل بدم.دلم برای دوستام حسابی تنگ شده با اینکه حتی 1هفته هم نگذشتهgirl_to_take_umbrage2.gif.پرستو هم جمعه رفت مشهد.دلم براش خیلی خیلی تنگ شده با اینکه روزی صد بار میزنگیم و مسیج میدیم به هم،اما دیدنش یه چیزه دیگس.از ته دلم دوست دارم حسابی بهش خوش بگذره تا خستگی این 3سال از تنش دربیاد.میخواستم اتفاقاتی که روزه آخر افتاد تو دانشگاه و رستورانی که با بچه ها رفتیم رو براتون بگم اما الان حوصله ندارم پس میذارم واسه بعد.

چندنفری ازم سوال کرده بودین که چرا دیگه از هستیم حرفی نمیزنم در صورتی که وب رو به اسمه اون نوشتم.آره،درسته دیگه نمیگم.چون مدتیه از چند نفر چیزایی شنیدم که فهمیدم تا حالا داشتم خودمو گول میزدم و براش اهمیتی نداشتم و من یه احمق به تمام معنا بودم.اسمه وبمم دنیای غمگینه چون الان واقعا دنیام غمیگینه.دیگه نمیخوام بهش فکر کنم.میخوام مثه بیشتر آدما سنگدل بشم.من خیلی خیلی احساساتیم  واسه همینم از وقتی که خودمو شناختم دارم ضربه میخورم.به خیلیا اعتماد کردم اما بهم نارو زدن و حرفای دلمو که مثه یه راز گفته بودم رو به کسایی گفتن که موجب بهم ریختنه زندگیم شدن.عاشق کسایی شدم که حتی براشون بودونبودم مهم نبود.از این به بعد دیگه نمیخوام عاشق کسی باشم یا خودمو به کسی تحمیل کنم یا به کسی زنگ بزنم و وادارش کنم باهام حرف بزنه.دیگه میخوام سنگدل باشم.هرکس منو دوست داشت منم عاشقش میشم وگرنه دیگه حتی نمیخوام با اون شخص روبرو هم شم.دوستایی که الان دارم همه زندگیمن.اگه کسی حرفا یا مسیجایی که بهم میدن رو ببینن فکر میکنن دوست پسرم یا چیزی هست اینقد که فدا قربون میرن.منم عاشق همینام و جونم براشون در میره.هرکاری هم بخوان براشون انجام میدم چون لایقش هستن.پرستو جونم که فرشته نجات منه و حسابش دیگه از همه جداست.ماهان،مهیار،پروا،الهه اینا شدن تنها امیدای زندگیم.امیدوارم تو زندگیشون همیشه شادی باشه.

راستی مرسی از همتون بابته نظراته قشنگتون.

نوشای عزیزم،مهربان مهربونم،رز جونیم،hdarknessو دوستای گله دیگم که اسمشون الان خاطرم نیس یه عالمه ممنون.اما فقط یه خواهش...هر وقت نظر میذارین آدرستون رو هم بذارین که بتونم راحت بیام وبتون.

بازم مرسی

حالا برین ادامه مطلب که عکسا واقعا جالبن...

نظر هم یادتون نره...



ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand



اینم از امتحانای ترم آخر..

سلام به همه....دیدین بازم اومدم

زود ایندفه بدون حاشیه میرم سر اصل مطلب...پسرمو به سروری قبول میکنین؟شوخی کردم میریم سر اصل مطلب این چندروز...رز جون ازم خواسته بود که بنویسم منم اومدم آپ کنم.

دوشنبه امتحان داشتیم.اینقد خونده بودمش که نگو.حتی میتونستم بگم کدوم کلمه تو چه خطی و صفحه ای قرار داره.البته نه اینکه حفظ کرده باشم فقط.امتحان اولی رو که عالی داده بودم واسه اینم روحیه داشتم وگفتم باید مثه قبلی 20 بشه اما زهی خیال باطل.استاد ... کرد تو اعصاب هممون.از شانس مزخرف هم ماتو سالن افتاده بودیم هممون هم پشت سرهم دوستا و دقیقا جلوی دوربین مثلا مخفی.سوال اولو نگاه کردم دیدم نمیدونم.گفتم عیب نداره از بعدی که هرکدومو بلد بودم اول جواب میدم بعد برمیگردم اولی.رفتم سوال 2،سوال 3، سوال 4 و الا آخر...!داشتم پس میوفتادم از ترس.هیچکدوم یادم نمیومد از ترس.حتی سوالایی که بیشتر از 100 بار خونده بودم.خلاصه با هر جون کندنی بود سوالارو جواب دادم.تا رسیدم پایین پیش بچه ها.تمام جزوه ها و کیفمو و همه رو پرت کردم محکم زمین و اینقد به استاده بدوبیراه گفتم که نگو.داشتم منفجر میشدم از عصبانیت.آخه مشکلم فقط این بود منظور سوالارو نمیدونستم و جابجایی نوشته بودمشون.بدبختی هم سوالا همه 2،4نمره ای.ببینین ما چقد بدبختیم.اونوقت ترم آخر باشی.دیگه نبینم کسی بگه کی بشه برم دانشگاه.

امروزم امتحان داشتیم.فقط هم دیروز فرجه داشتیم.تازه هم اون هفته جزوه دستم رسیده بود یعنی اینکه تا دیروز رنگ کلمات جزوه رو هم ندیده بودم.شب ساعت 30/3 خوابیدم 7 بیدار شدم درس بخونم.اما چشمتون روز بد نبینه.دارن پهلو خونمون رو میسازن یعنی اول خراب میکنن بعد بسازن.این دریل و مته از صبح تو مخم بود اونم نه صدای ملایمی،مثه این بود که دارن مته رو تو سرمن فرو میکنن بس که صداش زیاد بود.منم نشستم اینقد گریه کردم.بعد تماس گرفتم با پرستو اون که میگفت بابا کلا بیخیال این امتحان چون نمیرسیم بخونیمش.پروا زنگید داشت دیوونه میشد اونم وکارش به گریه کشیده بود،بهش گفتم اگه فردا 20 بشی به حساب خودم برات اسنک میرم -میدونی حالا 20 نمشم اینو میگی -دیوونه خواستم انگیزت رو بالا ببرم - گفت نخواستم بابا.الهه زنگید اونم همینطورکلافه و هنگ.خلاصه که حتی بزور از پای کتاب بلند شدم که غذا بخورم.اینقد غر زدم که حتی تو خونه کسی تلویزیون رو هم روشن نکرد دیروز و نفس کسی بالا نیومد.شبم که دیگه بیدار بودم.یه 20 دقیقه با التماس از خدا خوابیدم که کاش...!یه خواب بد دیدم که بازم کلی تو خواب و بعدش تو بیداری گریه کردم.girl_cray.gifاز بد شانسی هم حالا همیشه امتحانا ساعت 11 بوده این یکی 8. صبح دوستام اومدن دنبالم رفتیم دانشگاه.همه یه جا جمع شدیم.اینقد خندیدیم اینقد خندیدیم که اشک از چشمون میومد.اینم درس خوندن و استرس قبل از امتحان ما بود مثلا.پروا آرایش کرده بود.با شوخی گفتم چی شده اینبار آرایش کردی اونم گفت: میخواستم اگه یدفه سر امتحان گریه کردم حداقل خوشکل باشم.به همه گفتم خاک تو سرتون الان اینقد خندیدم سر امتحان همینقدر گریه میکنیم.یکی گریم بندازه.ماهان(کامران، همون قل جونم):کامران هومن زن گرفتن(که مثلا گریه کنم)منم که یادم رفته بود و تو باغ نبودم برای چی اینو میگه گفتم: اه، همش شایعس.خلاصه کلی خندیدیم.برگه امتحان رو که گذاشتن جلوم گل از گلم شکفت.چون همه رو بلد بودم.فقط یه مورد از سوال آخر یادم نمیومدم.از یکی از دوستام پرسیدم.مگه این مراقب سمج میرفت اونور حالا.اونم کف دستش نوشت.تا الف اولش رو دیدم بقیش یادم اومد.مرسی از اون دوست مهربون.خلاصه اومدم همه خوب داده بودن امتحانو.پروا گیر داده بود براش اسنک بخرم منم هی میگفتم خودت قبول نکردی دیگه.الهه هم به شیرموز گیر داده بود که بخرم براش.کلی بعده امتحان رفتیم گشتیم.ماهان ومهیار میخواستن واسه نی نی خواهرشون لباس بخرن اما متاسفانه خودپردازا همه خراب.قرار شد ما پول بدیم جای اونا.رفتیم یه لباس فروشی کلی لباس قشنگ بود.3 تا بلوز شلوار ست گرفتن.موقعی که خواستن حساب کنن منو پرستو سرمونو انداختیم پایین رفتیم.اونام هی داد میزدن کثافتا(ببخشید دیگه،ما گاهی هم بی ادب میشیم) برا چی آبرومونو میبرین.!!!hysteric.gifمنم بهشون گفتم تا یادتون باشه 2تا دوقلو باید خجال بکشن که اینهمه تیپ بزنن و بعد یه قرون تو جیبشون نباشه.القصه دیگه بعد از مدتی خدافظی کردیم و به راه خود ادامه دادیم برای خانه.وقتی هم رسیدم مامانیم کتلت درست کرده بود یه ساندویچ خوردم خوابیدم تا عصر.فردا تولد داداش بزرگمه.میخواستم واسش خودم کاویی بخرم اما نمیدونستم چی احتیاج داره واسه همینم گفتم بیاد باهم بریم بخریم.یه ادکلن خیلی خیلی محشر گرفتیم با یه لباس.سر راه هم واسه مامانم خرید کردیم و اومدیم خونه.البته میخواستیم بریم یه کافی شاپ کمی به خودمون خجالت بدیم که مامانم بس که سفارش داده بود برامون وقت نذاشته بود.تو خونه که داشتیم آماده میشدیم مامانم به من میگفت که چی باید بخریم.موقع خدافظی گفتم اگه چیزه دیگه خواستی بهمون زنگ بزن.تو خیابون بودیم که داداشم وقتی گوشیشو نگاه کرداخماش تو هم رفت.وقتی پرسیدم چته گفت: مامان میگه یه بوگیر دستشویی بخر.آخه اینهمه به تو گفت حالا مزخرفه رو به من میگه؟!بیچاره راست میگفت خیلی با مزه بود کاره مامانم.شامم فسنجون داشتیم.جاتون خالی.اینقد خوردم که نمیتونستم از جام بلند شم.

الان که داشتم مینوشتم مهیار اس داد بهم.نوشته:

گاه هرچه میروم نمیرسم!

باخود فکر میکنم نکند من کلاغ آخر قصه ها باشم!!!

خوب داداش جونم بازم تولدت مبارک ایشالا همیشه زندگی برات بهترینا رو نگه داشته باشه دوستت دارم داداشی...بوس بوووووووووووووس یه عالمه فدات شم...

خوب دیگه بعد اینهمه نوشتن وقته اینه که شما با نظراتتون خستگیه بنده رو رفع کنین.منتظرم  ...deborah.mihanblog.com


پنج شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand