دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 144
بازدید ماه : 208
بازدید کل : 183538
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
دیگه سعی میکنم زندگی کنم

سلام بچه ها....

خوبید؟اول از همه مرسی از اینهمه نظرای قشنگتون.بازم از این کارا بکنیدوبهم سربزنید.یه تصمیم جدید گرفتم گفتم به شماهام بگم.الان نزدیکه 7ماه میشه که از کسی که میخواستمش دورم.تا حالا خیلی غصه میخوردم ولی حالا که میبینم خودش اینطور میخواد منم قیدشو میزنم.انگار راست گفتن از دل برود هرآنکه از دیده برفت.اما اون که هرکس نبود پس چرا بعد از10،11سال ...؟!!!هر 3،4روزی یه بار یه مسیج میده که انگار سیو کرده و همش همونو میفرسته،حرفش اینه:«سلام.خوبی؟کجایی؟چیکارمیکنی؟» وای که وقتی همش اینو میخونم نمیدونید چقدآتیش میگیرمدیروز بهم اس داد اونم البته برای کاری وقتی وقتی ازش پرسیدم برای چی میخواد گفت مسافرتم.وای که چقدنامرد شده.دیگه حالم داره از این عشقابهم میخوره.اما حالا تصمیمم...

داداشه مهربونم همش میگه تو مازوخیسمی(خودآزار)...راست میگه.دیگه نمیخوام اینطور باشم.دیگه بیخیالش.اینم تقدیم به داداش امید

زندگی کوتاه است،قواعدش رابشکن...سریع فراموش کن و به آرامی ببوس

واقعا عاشق باش وبی محدودیت بخند

                                                 وهیچ چیزی که باعث میشود خنده ات بگیرد را رد نکن...

 
 
 تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود
 
 بیشتر از همه دوستت داشت.
 
ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغیه
 
 
 
 

غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
 می کنم تنها از جاده عبور
 دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

                                                     سهراب سپهری

 

قصه دیگه بسر رسید/دلی که پابند تو بود/دیگه از عاشقی برید

 

نظر یادتون نره....منتتتتتتتتتتتظرم

 

 


سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, توسط sogand



به تماشا سوگند وبه آغاز کلام

 

 

سلام دوستای خوبم...

حالتون چطوره؟تعطیلات خوش میگذره؟منم که همچنان دارم بدون هستیم زندگی میکنم اما سعی کردم دیگه بهش عادت کنم و کمتر بخاطره این مسئله خودمواطرافیانمو اذیت کنم.راستی ممنون از نظرای قشنگتون.

از سلطان احساس هم تشکر بخاطره نظر پراحساسش...

بازم برام نظر بذارین بچه هاوهمینطورم برام دعاکنید هستیمو ببینم چون دلم براش به قول یه داداشی اندازه یه نقطه شده.منتظرم

 

منت کشی

 بوسه ام را می گذارم پشت در
قهر کردی،قهر کردم، سر به سر
تو بیا در را تماما باز کن
هر چه می خواهی ، برایم ناز کن
من غرورم را شکستم ، داشتی؟
آمدم ، حالا تو با من آشتی؟




 

 

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است.

 

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم :

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

 

و به آنان گفتم :

سنگ آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید.

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

 

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .

به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.

 

و به آنان گفتم :

هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند

می گشاید گرۀ پنجره ها را با آه.

 

زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟

می شنیدم که به هم می گفتند :

سحر میداند ، سحر !

 

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود،

چشمشان را بستیم.

دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.

جیبشان را پر عادت کردیم.

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.

 

                 " سهراب سپهری "


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط sogand



دوباره دلتنگم...

tifooses  سرزمین عشق

میان عاشق و ومعشوق رمزیست

چه داند آنكه اشتر می چراند

تا كه از جانب معشوق نباشد كششی

كوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد

***********************************************************

sسلام ،حالتون چطوره؟

از خدا میخوام که همتون خوب باشید.مدتی میشه که نیومدم سر به وبلاگم بزنم وبراتون مطلب بذارم.آخه راستش امتحانامون شروع شده بودن وفرصت سر خاروندنم نداشتم.حالا خدارو شکر دیگه تموم شدن وامروز براتون کلی مطلب میذارم.تو قسمت نظرات حتما نظر بدید.یادتون نره منتظرم

******************************************

Icon2yyدوباره دلم برات تنگ شده            

چه غم انگیزه بار سختی رو به دوش کشیدن و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گریستن!
چه تلخه خنده اون زمانی که می خندی تا گریه هاتو پنهون کنی!
چه سخته آروم و بی صدا تو خودت بشکنی و چه عجیبه زندگی!-همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازیچه خود قرار داده!و هر زمان به سویی می کشد!
و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزایداما هیچ کس از رنج تو با خبر نیست،
آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خاموش نمی یابی،
اون زمان که بار غصه رو شانه هات سنگینی می کنه،و انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسه!
اون زمان که آرزو ها رو در گور سرد و خاموش دفن می کنی،و بر چهرت سیلی می زنی تا زیر ضربه های غم خم به ابرو نیاره!
اون زمان که صدای گنگ و مبهم خنده تو گلوت می شکنه،و بر سر بغض های کهنت هجوم میاری اما دست نیست تا گره از بغضات باز کنه!
اون زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگیت تک ستاره ای فانوس راهت نیست،
اون زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صداتو نمی شنوه،
اون زمان که هیچ کس احساستو حس نمیکنه!
اون زمان که همزبون تو همدل دیگه ایه!
اون وقته که تنهایی رو با تمام تار و پود وجودت حس میکنی!
 

------------------------------------------------------------------------------------------

دلم گرفته از اونایی که میگن دوست دارم اما معنیشو نمی دونن!
دلم گرفته از آدمایی که می خوان مال اونا باشی اما خودشون مال تو نیستن!
دلم گرفته از اونایی که زیر بارون برات می میرن ولی وقتی افتاب میشه همه چی یادشون میره!

--------------------------------------------------------------

از فردا روزهای سخت دوباره برام شروع میشه. تنها کاری که می تونم بکنم اینه که به خودم انرژی بدم. نمی دونم بازم بی نتیجه می مونه یا نه، ولی دلم راضی نمیشه که بی تفاوت از کنارش بگذرم. لااقل برای خالی نبودن غریزه!! هرطور که شده باید سعی ام رو بکنم. خیلی سخته می دونم. خودم خوب می دونم که دوباره قدم در راهی گذاشتم که ممکنه منو تا قهقرا فرو ببره، شاید این دفعه اگه موفق نشم یه بلایی سر خودم بیارم! هنوز نمی دونم. راستش خسته شدم از این تلاش بی نتیجه، ولی نمی دونم چرا یه نیروی عجیبی از درونم منو به مبارزه دوباره دعوت می کنه. هر چی فکر می کنم می بینم که خیلی چیزا تو روزای آینده ممکنه عوض بشه، شایدم همه چی مثل حالا باقی بمونه، هنوز نمی دونم. هدف هام زیادن ولی باید دونه دونه بهشون فکر کنم. باید هم به فکر خودم باشم هم به فکر فرشید! قدم تو راه سختی گذاشتم. مبارزه تن به تن با آرزوها و امیدها از فردا شروع می شه. برام دعا کنید که این بار پیروز بشم وگرنه... خدا می دونه که چه سرنوشتی در انتظارمه...


 

سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط sogand



دلم تنگه

سلام مهربونا

حالتون چطوره؟خیلی دلم برای هستیم تنگ شده.نمیدونم الان داره چیکارمیکنه؟خوشحاله یا غمگین؟برام دعا کنید ببینمش

راستی منتظر نظر ومطالبتون هستم

خداحافظ ...  

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

 

تا که بودیم..

 


 

وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،چشمهایت را ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.

 

 

 

 

www.asheganeh.ir

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟
نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است
هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!
ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،
ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،
بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!
برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!

www.asheganeh.ir

 

روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی…
قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی…
نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم
نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم
میگویند اینها  همه درد های عاشقیست ،
نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،
شاید این هم یکی از درد های همیشگیست
میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،
شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی
این روزها کار همه بی وفاییست
تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی
تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی
تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی
دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!
این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست
حال و هوای من مثل گذشته ها نیست
حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،
این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیست
این دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیست
قانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدی
آمدی و شدی همه زندگی ام ،
هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم!


شنبه 3 تير 1390برچسب:, توسط sogand



برای هستیم...

 

سلام دوستای خوبم

این وبلاگ برای تنها هستیه زندگیمه که حالا بدون اون دلم یه ماتمکده شده...

نظر یادتون نره وهمینطور هم اگه مطلب یا ویدیو قشنگ داشتین برام ایمیل کنید...

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

 


چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, توسط sogand