دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 216
بازدید کل : 183546
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
حال نداررررم...

سلام.

اصلا امروز حال ندارم واستون بشینم بنویسم.مقداری اعصابه محترمم بهم ریخته.یعنی اینطور نبودم هان! تا عصر میخواستم کلی هم براتون از اینور اونور چیز تعریف کنم و باهم بخندیم.اما یکی با حرفاش حالمو گرفت.اصلا تقصیر خودمه...سنگدلی هم چیز بسیار بسیار عالی میباشد،باید یاد بگیرم.

سرحرفم با اونه که منو ناراحت کرد،شما این تیکه رو نخونید:

انتظار این طرز رفتار و حرف زدن رو اون هم بعد از اینهمه که سعی کردم شاد باشی رو ازت نذاشتم.بدجور ناراحتم کردی.خیلی خیلی خیلی ناراحتم ازت.دلمو شکوندی،حالا برو واسه خودت حال کن.

خوب ببخشید دوستان معطلتون گذاشتم.داشتم میگفتم...چی داشتم میگفتم؟...آهان!اصلا قرار نبود چیزی بگم.پس براتون یکی دوتا طنز میذارم.من ناراحتم شماکه گناهی ندارین.پس برین ببینین...

تا حالا دقت کردین در یخچال ارتباط مستقیم با حال و روحیه آدم داره؟
وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی
وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی
وقتی کسلی میری در یخچالو وا میکنی
داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی
...
وقتی نمیدونی چته! میری در یخچال و وا میکنی! و
اَصَن باز کردن الکی در یخچال یه حالی میده

 

فکر کنم بچگیامون هممون اینو تجربه کردیم

 

 

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

خوب دیگه بسه برای امروزتون.من کم نوشتم اما شماها خیلی نظر بذارین


یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



تفاوت نسلا تو شلواره...

سلام دوست جونیام.وااای مرسی از همتون بخاطر اینهمه کامنتی که میذارین و محبتی که دارین.میدونم خیلی از دوستا هم امتحاناشون شروع شده.بهتره پای درس و مشقتون بشینین و مدتی بیخیاله نت بشین.(کاش یکی بیاد گوشمو بپیچونه اینارو به خودم بگه بلکه واسه کنکور که ماه دیگس درس خوندم!)بخاطر محبتایی که بهم دارین منم واستون یه کادو دارم.یه نقاشی به افتخار شما کشیدم(میخواستم بگم نقاشیم بلدم)

با عرض پوزش از رز جونه خودم باید بگم که برنده عیدی عوض شد البته رز جونم همچنان برنده میمونه چون در وقت مقرر شرکت کرده بود.برنده دیر شرکت کرده هست:

علیییییییییی(ملقب به پاره خط)

با دریافت 720 هزار تومان عیدی...

دیشب عروسی خواهر الهه بود.من که تا دقیقه نود نمیخواستم برم.پروا کلی باهام حرف زد تا راضی شدم برم.نیم ساعت بعدش پرستو زنگید گفت ایام فاطمیس نمیام.یه ربع بعدش پروا زنگید گفت خواهرم با بابام دعوا کرده نمیذاره بیام.درنتیجه منم نرفتم.الهه دیشب بهم زنگید از خجالت جواب ندادم.میدونم که تا مدتی اصلا باهامون حرف نمیزنه.اگرم اتفاقی ریختمون رو دید تیکه تیکمون میکنه و میندازه جلو سگا تا بخورنمون.الهه جونم ببخشید عجیجم.

دیروز رفتم خونه یکی از دوستام.البته 3سال از من بزرگتره.یه پسر داره که خرداد میره تو 2سال.عزیییییزم.الهی مامانش فداش شه،اینقده بانمکه که نگو.بجای خاله به من میگه آجی.حرف که میزنه دوست دارم لپشو اینقده گاز بگیرم تا کنده شه.هی دور میخورد میومد میگفت:تتنی دالی؟(بستنی داری؟)فکر میکنه یخچال مغازه اس ومی ایسته درش میگه:مانان،پتت دالی؟تتنی دالی؟پتیت دالی؟تیب تلت دالی؟(ترجمه:مامان،پفک داری؟بستنی داری؟هویج داری؟سیب سرخ کرده داری؟)پسر دوستم هم سنه نی نی داداشمه با اختلاف 15،16روز.وقتی پسر دوستمو دیدم گفتم رفتم خونه حتما یه پس گردنی حواله نی نیمون میکنم که اینقده خنگه.نی نیمون 4کلمه ی: دایی(به مردا میگفت)نانی(برای استفاده در صدا کردن جنس زن) می می(برای رفع گشنگی) و چون یه سگ دابرمن داریم ادای سگ رو درمیورد وقتی صداشو میشنید.آقا عید شد رفت اینور اونور حالا اون 4کلمه رو هم نمیگه و فقط جیغ میزنه.اینم شانس ما...

هر جلسه از کلاس زبان یه مکالمه هم داریم.بعداز خوندن اون باید 2به 2 یه مکالمه بسازیم.اینقده از این قسمتش بدم میاد که نگو،آخه نمیدونم چی بگم چون باید فراتر از خود کتاب باشه.اگه بگه موضوعم چی باشه آدم دردش نمیاد.چشمتون روز بد نبینه وقتی استاد میگه: make Conversation (مکالمه بسازید)میخوام خودمو خفه کنم.دیروز داشتیم در مورده صفات ظاهری و شخصیتی میگفتیم.اینقد زیاد بود که همش خمیازه میکشیدم از خستگی.دیگه با التماس گفتم بابا همون میک کانورسیشن(مکالمه ساختن)بهتربود.حالا نمیدونم چطور اینهمه خصوصیت رو حفظ کنیم.یکی از بچه هارو گذاشتیم رو صندلی وسط کلاس تا درموردش حرف بزنیم که چه صفاتی داری.هرکی یه چیزی میگفت،اونم میگفت: چی گفتی؟چی گفتی؟ترجمه کن ببینم چیز بدی نگفته باشی.جلسه بعدیم نوبت بقیس.

اینم یه طنز واسه خاتمه.نظر یادتون نره...

 تفاوت نسل هارو میشه توی نوع شلواراشون دید ها

گروه اینترنتی میشی گروپــــ

 

 

 

 


چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



یه پست پر حاشیه...

سلام به همه بوس شده های بجای عیدی و عیدی گرفته  ها.خوبین؟و امروز اومدیم که یه روز پر از خبر و برنده عیدی رو براتون بگم.

اول یه خواهش ازتون دارم.من یه نفر هس که خیلی خیلی خیلی دوسش دارم تو زندگیم.اما یه عده آدم هستن که سالهاس دارن از خوبیاش استفاده میکنن و بعد باحرفاشون حسابی اذیتش میکنن.الانم باز ناراحتش کردن.میخوام ازتون بخوام هروقت سر نماز بودین برای عزیزم دعا کنین تا تمام بدیهای دیگران رو فراموش کنه و اونم دلش شاد باشه.مرسی از همتون پیش پیش.

بااینکه الان دل درد دارم اما دلم خواست بیام براتون آپ کنم..بیبینین چقدر خوبم...جلوی کولر نشستم و یه پتو محکم دورم پیچیدم.یکی نیس بگه آخه مگه مرض داری خوب کولر رو خاموش کن.اما یه کیف دیگه داره سردت شه و بچپی زیر پتو.

خوب اینطور که معلومه بیشتر بروبچ یه ماچ بزور عیدی گرفتن.آخییییییی طفلکیا دلم براتون میسوزه.برنده عیدی کسی نیس جز............درا را راااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

رزعزیزم

بله، رز جونم با 171هزار تومان برنده شده.نفر بعدیش خودمم با 150هزار تومان.رز عزیز بهت تبریک میگم.ایشالا توام سال بعد عیدی ماچ میگیری.

خبر بعدی،اون دوست وبلاگیمون که گفتم رفته تو کما الان کاملا حالش خوبه.امیدوارم همیشه همیشه سالم و سلامت و خوشحال باشه.عیدی هم پول بهش بدن.

ای لعنت به این حافظه؛مثلا قرار بود کلی خبر بهتون بگم.همش یادم رفته.ای بابا..........

خوب یکیش یادم اومد....

2روز پیش زنگیدم به ساینا دوستم بعد از عمری،چون بیشتر اون زنگ میزنه(من نمیزنم که قبضمون زیادنشه..یه یه یه،چه قده بدجنسم)ساینا یکی از دوستای صمیمیمه که از بچگی با همیم.همکلاسم بودیم.دختر همکار بابا هم هست.آقا 50 ثانیه نحرفیده بودیم که دیدم هی میگه:نصف شد،جداشد...!منم گفتم چی چی؟با صدای لرزون گفت:موتور افتاد رو دست داداشم دستش جدا شد.بیچاره نمیتونست حرف بزنه.قطع کردم که بره برسه بهش.بیچاره داداشش پنجم ابتداییه.دستش خیلی ناجور شده.عملش کردن.خلاصه اینکه قسمت نبود من خرجی بگیردم واسه تلفن...

یکی دیگم یادم اومد...

3روز پیش ظهر که کسی خونه نبود با زن داداشم نشسته بودیم عکسا و فیلمای نی نیمون رو نگاه میکردیم.نی نیمون هم هرجاخودشو میدید یه ذوقی میکرد که نگو.خودش به خودش میگفت: نی نی...نی نی...نی نی...!بعدش که خوابید نی نی ،ما رفتیم جودی ابوت رو که قسمت آخرش بود رو ببینیم از شبکه ایرانیان.این جودی گور به گور حالا هی نگه بابا بابا پس کی بگه.یه نگاه به زن داداشم کردم دیدم یهو زد زیر گریه.بیچاره یاد باباش که پارسال فوت کرد افتاده بود.چندروز دیگم سالگردشه.بهش گفتم چته پس؟میگه:مرض،هی میگی بیا جودی نگاه کنیم.اینم هی میگه بابا انگار سوزنش گیر کرده.خلاصه مردیم تا جودی تموم شد.بعدش یه پفک بزرگ چی توز با پشمک و تخمه و چایی اوردیم و تا ساعت 6 نشستیم برنامه کودک دیدیم.دیدین چقدر ما بزرگ شدیم...

یکی دیگم یادم امد...

از اونجایی که گاهی آدم هوس خرابکاری به سرش میزنه،منو هم شیطون گولم زد،کرم زیبای آسکاریس خرابکاری گرفتم وچون بدجوری تو جونم وول میخورد دست به کار شدم.هوس کردم یه کیک به سبک 6،7سالگیم بپزم که همه مزخرفی توهم قاطی میکردم.اول یه ظرف برداشتم و یه عدد جنین مرغ(همون تخم مرغ)شکوندم همش زدم.بعد شکرو وانیل و بکینگ پودرو آردو رو غن و آب و پودر کاکائو رو همه باهم ریختم قاطی کردم.حالا میز آشپزخونه چه افتضاحیه بماند.اینقدر آرد پاشیده شد اینور اونور که نگو.موقع پخت یه بوی خوبی میداد که نگو.وقتی آماده شد.یه چیزی شبیه کیک البته به قول زن داداشم فسش دراومده اون تو بود.آخه مایعش خیلی کم بود و ظرفش بزرگ.اینقد پف کرده بود که نگو.زبانکده محصلیه عکسم از شاهکارم گرفتم که نشونتون میدم.روشم مثلا اسممو نوشتم اما تا بیام عکس بگیرم ولو شد...

کیک به یاد بچگیام

خوب نظرتون راجع به کیک چیه؟نمیدونم چرا آپلودش کردم تار شد.عیب نداره مهم اصل مطلب بود که ادا شد.جاتون خالی یه مزه ای داشت که نگو.یه تیکه کوچولو دادم زن داداشم و بقیشو خودم خوردمشکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

یه دنیا میسی از همتون بابته اینهمه کامنت.فدای محبتتون.مرسی از داداش علی  گل و مهربون(بابته رمزم ممنون) و تمام دوستای عزیزم.

بچه ها الان دارم با هستیم حرف میزنم.همین الان زنگ زد.داریم میحرفیم.وای وای...من رفتم...

نظر یادتون نره.منتظرم


شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



چقد عیدی...؟!

 

سلام به همگی دوستان،پایان تعطیلات رو به اونایی که عاشق تعطیلی هستن تسلیت و به اونایی که مثه خودم از تعطیلات عید بدشون میاد تبریک و تهنیت عرض مینمایم.Happy Dance

خوب،چه خبرا؟وقتی تعطیله اصلا حتی حال اومدن به وب رو هم ندارم.درسم که هیچ.حالا اینارو ولش،بگین ببینم چند کاسب بودین؟(منظورم عیدی هاتونه)

اصلا بیاین یه مسابقه که نه..نمیدونم اسمشو چی بذارم اما هرکدوم سر میزنین بگین چقدر عیدی گرفتین.(هرکی دروغ بگه ایشا... دماغش دراز شه و با هیچ عملی درست نشهدروغگو)بعد اونی که از همه بیشتر گرفته من اسمشو میگم و کلی براش دست میزنیم.پس منتظرم بگین.

امروز با اشتیاق فراوان(لعنت به این ساعتا که اینقد زود میگذرن...آه اصلا خوبه نرم...وااااااااااااااااای...:یه وقت فکر نکنین من اینارو صبح گفتم هان!)آماده شدم رفتم کلاس.اولین کسی که دیدم پروا بود.اینقد بغل کردیم همو.بعدش که بروبچ دیگه اومدن.اسی(مخفف استاد)که اومد سروکله مهیار و کمی بعدش پرستو پیداشد.اینقد دلم براشون تنگ شده بود.طفلی پرستو جونم.بس که کارش خوبه(آخه میکس و مونتاژ میکنه)همش از این بیچاره کار میکشن و همه تقاضا دارن فقط خودش انجام بده واسه همینم بچم پوست و استخون شده بود و قیافش اینطوری شده بود72 Orange Emoticons.استاد بدبخت هی حرف میزد مام باز مثه روز اول عین خنگا نگاش میکردیم.اونم هی خودشو میزد(فکر نکنین شوخی میکنم هان!)البته ناگفته نماند من کمی خونده بودم بخاطر روی گل استاد عزیز.آخرای کلاس یه سوالی پرسیده شد و اونم گفت که یه کلمه بده.مام اصرار کردیم بنویس.وقتی نوشت معنیشو نگفت.هی میگفت خیلی خیلی بده.واااااااای وای وای.با دیکشنری گوشی پروا معنیشو پیدا کردیم.همه باهم گفتیم بابا اینکه چیزی نیس(نمیشه بهتون بگم چی بود)بیچاره تعجب کرده بود و میگفت:مگه زشت تر از اینم هست؟مام با کمال پررویی گفتیم:بلللللللللللللله.آخر کلاس که اومدیم بیرون اینقد منو پرستو همو بغل کردیم و بوسیدیم که نگو.الانم اینقد دلم براش تنگ شده که نگو.

رز جونم که دیگه رفته.اما من فقط 2ساعت دیدمش توی این همه روز.همه رفتن چادر 11و12 رو.اما من نرفتم به دلایلی.میدونم رز جونم رو ناراحت کردم.ببخشید قربونت برم.آدم گاهی مجبوره یه کارایی بکنه که خودش مایل نیس.خدا باعث و بانیشو خیر بده(نفرین نمیکنم کسیو تا کسیم منو نفرین نکنه) که نمیذارن منو تو راحت باهم باشیم.عزیزم حتما حتما برات لواشک میخرم بار بعد که دیدمت.رز جونم عاشقتم.دلم نمیخواد حتی یه لحظه هم فکر کنی دوست ندارم.همیشه عاشقتم.عاشققققققققققققققققققتشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

بچه ها یکی از دوستانه وبلاگیمون براش اتفاقی افتاده و الان توی کماست.بیاین همه براش دعا کنیم و از خدا بخوایم زودتر پیش ما برش گردونه...آمین

برین ادامه مطلب که فکر کنم خیلی خیلی این طنزه جالبه براتون...

 نظر یادتون نره...

اهان یه چیزه دیگه...ببخشید بچه ها که فرصت نکردم بیام جواب بدم و واسه پستی که گذاشتم خبرتون کنم.ببخشید نوشاجون،داداش مهرانم و...



ادامه مطلب

سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



من برگشتم...

وای وطن چه بوی خوبی داره...آخیشششششششش...خداروشکر به یه هفته هم نکشید...دلم تنگ شده بود چقد...سلام ... چطورین؟...مرسی مهربونا که در نبودم واسم کامنت گذاشتین...

خوب بیخیال اینکه چرا نبودم،بذارین یه چی باحالتر که واسم اتفاق افتاده بگم...

تقریبا 4ماه از تولدم میگذره و من یه کادو از رز جونم حالا گرفتم؛چقد خوبه آدم بعد از تولدش کادو بگیره.اینقد این کادو به دلم چسبید که با هیچ آب گرم و نمکی چسبش جدا نمیشه.تازه تیکه باحالترش اینکه کلی روی کادوش برام چیز نوشته بود و آرم کامران و هومن رو کشیده بود(آخه دیگه همه عالم میدونن من عاشق کامی هومی جونم)اینقد خوشم اومد که با ظرافت تمام نشستم کادو رو باز کردم تا مبادا کاغذش خراب شه.بعد از کلی عرق ریختن بالاخره از اون تو یه مجسمه خیلی خوشمل نمایان شد.مرسی رز جوووووووونم،عاشقتم عزیزم.(راستی چون ما توی یه شهر زندگی نمیکنیم دیر به دیر همو میبینیم و معمولا برای تعطیلاته)الان 3،4 روزی هست که رز عزیزم اومده اما متاسفانه نتونستم ببینمش.دیشب قرار بود که بازم نشد و رز جونم کلی ازم ناراحت شد(ببخشید فدای مهربونیات)خدا کنه دیگه امشب گلم رو ببینم.

خوب چیزی به پایان تعطیلات نمونده.بعد از تعطیلات هم کنکور دارم و هم امتحان.اما دریغ از یه کلمه درس خوندن.آخه این پرستو هم جزوم رو برده نمیاره که بتونم بخونم.(البته دوست جونم سرکاره بیچاره و داره زحمت میکشه)شماها چی درس خوندین؟

بازم مرسی از همتون.چقد خوبه آدم اینهمه دوست با محبت داشته باشه.

کوچه ها را بلد شدم،رنگهای چراغ راهنما،جدول ضرب،دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم ،اما گاهی میان آدمها گم میشوم،آدم ها را بلد نیستم.

 

خوب اینم یه جمله خیلی زیباکه عین حقیقته.بازم فدای همتون.نظر یادتون نره منتظرم.

 


پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



خبر فوری...

بچه ها ممکنه یه مدت نباشم.یعنی نتونم نه آپ کنم و نه کامنتاتون رو بخونم.اما قول میدم هروقت که اومدم به همتون خبر بدم.امیدوارم بیشتر از یه هفته نشه.به قول بشار عزیز:

عید آمد و افزود غمم را غم دیگر ، ماتمزده را عید بود ماتم دیگر ...

دوستتون دارم.بای


دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand



شرح 7 روز غیبت بنده...

الهی من زیر 18 چرخ نرم که اینهمه شماها اومدین گفتین چرا آپ نمیکنی و من آپ نکردم.ببخشید ببخشید ببخشید.حالا اومدم فقط بخاطر شماها.سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

بذارین از اولش بگم.یعنی از29 اسفند 1390.قرار بود ساعت 7 پاشم که 10 پاشدم و کارام انجام نگرفت.بعد از کمک به مادری در برخی از کارها و چرت زدن همراه با دادوبیداد(چون نمیذاشتن بخوابم)بالاخره شد 7شب.تندتند غذا خوردیم و ظرفارو شستیم با داداشی اینامو دوستاشون رفتیم تاتر.کلا یه ردیف ما نشسته بودیم.اینقد سوت زدیم و دست زدیم و خندیدیم(هروقت تاریک میشد و موزیک میزد، رقصیدیم)که جونی برامون نموند.تاترش خیلی خیلی خنده دار بود.تمام اعضا و جوارحمون درد میکرد از خنده. بعد از حدود 4 ساعت یعنی 12 شب که پایان یافت، راهی خرید سبزه و ماهی شدن.تا حدود 1 ول گشتیم تو خیابون.بعد چون این پسرا اینقد شکمو هستن گفتن بریم ماکارونی درست کنیم بخوریم اما کنسل شد،2شب رفتیم ساندویچ خریدیم میل کردیم.

حالا 1فروردین: صبح 6:30 پاشدم تا 8 سفره هفت سین چیدم و هی به خودم بدوبیراه گفتم که چرا میذارم لقمه بیخ گلوم رو که گرفت باید کارام رو انجام بدم؟!بعد تند تند جارو زدیم و لباس شستیم وگردگیری کردیم و یه دوش گرفتم که تا اومدم دیدم 3 دقیقه به سال تحویل مونده.خلاصه سال تحویل شد اما نذاشتن صدای بمب رو بشنوم عوضش داداشام کلی تو حیاط ترقه زدن(بماند که اول سالی چند تا همسایه بدوبیراه گفت)20 دقیقه بعدش رفتیم عید دیدنی.خونه مادربزرگا رفتیم.رز جونیم هم که امسال هنوز نیومده و من خیلی ناراحتم اصلا دوست نداشتم بدون رزم برم جایی.خونه مادربزرگ مادریم که رفتیم همه جمع شدن به غیر از پدربزرگم که گفت تا10 دقیقه دیگه میام اما شد یه ساعت و10 دقیقه.وقتی اومد همه نوه ها پاشدیم حمله بردیم سمتش ،بیچاره نمیدونست کیو ببوسه و بغل کنه.بعدش که نشستیم همه خیره به جیب پدربزرگ بودیم.در وقت شیرین عیدی دادن که داییم حالا ابراز محبتش گرفته بودو منو محکم بغل کرده بودو نمیذاشت برم:هی میزدمش با مشت و میگفتم:« ولم کن.عیدی از کفم رفت.جمعیت زیاده یادش میره به من نداده.»که البته همینطورم شد و با دست داراز من و کمک پسر داییم که گفت: به این بدبخت گدا عیدی ندادی؛به منم عیدی داده شد.شبشم که طبق معمول هرسال تمام عمه ها و عموهام خونه عمه بزرگمیم تا 2شب.اونجام کلی عیدی به جیب زدیم.گاهی فکر میکنم چقد خوبه آدم اینهمه عمه وعمو داشته باشه آخه از هر طرف میچرخی یکیشون بهت عیدی میده.خدا نصیب شمام بکنه مثه من ایشا...!

حالا 2 فروردین: از خواب ناز منو به زور بلند کردن که میخوایم بریم کوه.با اعصاب داغون بلند شدم.یه سریشون رفته بودن و یه سری هم که مام جزوشون بودیم باید میرفتیم دنبالشون.راهش طولانی و پرپیچ و خم بود.منم که حالم خراب.زهر مار شد تو دهنم گردش اون روز.تا 7 عصر هم باالتماس دیگه رضایت به برگشت دادن.چون رز جونم باهامون نبود دیگه اصلااصلا خوش نگذشت.منم از اونجا براش یه دسته گل با گلای مختلف چیدم البته زود پلاسیده شدن واسه همین ازشون عکس گرفتم و واسه عشقم،رز جونم ایمیل کردم شبش.خودم میدونم که خیلی زشت بودن رز جونم،ببخشیدI'm Sorry(البته نای حرکت نداشتم،قدرت عشق منو وادار کرد تا بتونم لپ تاپ رو روشن کنم ایمیل کنم)برای برگشت هم مثه اومدن حالم خراب شد و تا رسیدیم خواب بودم تا فرداش.چون عین آدمای منگ بودم.

حالا 3 فروردین: بعد از شام رفتیم خونه داییم.کمی بعدش دختر عمه هام مسیج دادن به مای فادرم که آمدیم نبودید.بابام هم وقتی زنگید بهشون معلوم شد خنگا هنوز دم در خونه هستن واسه همینم مام زود برگشتیم خونه.تانشستیم یکی از عمه هامم اومد.میخواستیم بریم باهم خونه یکی از عمه هام و درحال تصمیم گیری بودیم که دیدیم خودش اومد.حدود 30 نفر بیشتر میشدیم.باهم تمام ظرف و آجیل ماجیلا رو جمع کردیم رفتیم خونه عمو کوچیکم.تا در و باز کرد اون همه جمعیت رو دید از ترس فرار کرد.کمی که نشستیم باز بلند شدیم چیزا رو جمع کردیم واونا رو هم بردیم با خودمون خونه یکی از دختر عمه هام.بیچاره پسرش وقتی درو باز کرد از تعجب سلامش نصفه کاره موند و همونطور واستاده بود بین در.عمو و پسر عمه هام و 2تا از دختر عمه هام هی کل میکشیدن و مام دست میزدیم تا رسیدیم توی خونه.دیدیم یکی از عمو هام با دخترش و نوه هاشم اونجاست.دیگه حساب کنین چه جمعیتی شده بودیم.از آجیل که حالمون بهم میخورد بس که خوردیم واسه همینم من بلند داد زدم: میوه نخوردیم فقط میوه بیار.اما آخرش حرف گوش نکرد و مام مجبور شدیم واسه اینکه دلش اذیت نشه سهممون رو مثه سفره ابوالفضل بریزیم تو پاکت فریزر ببریم.من که یه پاکت زباله گرفتم و میوه هارو با ظرفش گذاشتم ببرم(البته آخرش بهش پس دادم)کلی ادا در اوردن و خندیدیم.3شب دیگه گفتیم بریم بخوابیم آخه فردا قرار بود بریم بیرون.دم در که رسیدیم یادشون افتاد دوباره بخاطر تعیین مکان قرار فردا باهم دعوا کنن.وقتی دیدم زمان طولانی شد و ما هنوز وسط خیابونیم داد زدم:اگه مایلین دوباره بریم بشینیم تا تصمیم بگیرین.بالاخره قرار شد 1ظهر به بعد بریم جنگل(1 به بعد واسه اینکه اینا کلا خوابشون دردرجه اول قرار داره و به هیچوجه ازش نمیگذرن)

حالا4 فروردین:ساعت 2 رسیدیم در محل تعیین شده.ناهار خوردیم.بعد زنونه مردونش کردیم محفل رو.اندکی بعد رفتیم والیبال بازی کردیم با بروبچ.خسته شدیم اومدیم چای میوه خوردیم.دوباره رفتیم بدمینتون بازی کردی.کلی دعوامون شد که کی اول بازی کنه.کی بعدش کی بازی کنه. قهرم کردیم با پسرا اما دوباره خودشون اومدن منت کشی.وتا عصر کلی خوشیدیم اومدیم خونه یه شام خوردیم  دوباره رفتیم بیرون.بعد اومدیم خوابیدیم.

حالا 5فروردین: تا عصرش که یادم نمیاد چیکار کردیم(بدون شوخی دارم میگم یادم نمیاد)بعد از شام هم رفتیم خونه یکی دیگه از عمه هام و یه جمعیت وسیعی اونجا تشکیل شد.اینقد زیاد بودیم که موقع خدافظی تازه از حضور بعضیا آگاه میشدیم به جای خدافظی سلام میکردیم و روبوسی.

و اینک 6 فروردین: تا ساعت نزدیک به 2 خواب بودم(البته تا نزدیکای صبح نشستم وب گردی کردم و angry birds بازی کردم)ناهار خوردم و جودی ابوت رو دیدم .بعدشم بفرمایید شام رو.بعدم اومدم دیدم اینهمه کامنت دارم که گفتن چرا آپ نکردم.شرمنده همتون.شبم که قراره بریم پیش یه دوستی که نی نیش تازه به دنیا اومده وبا دست لرزون کلی پول بی زبون رو کادو بدیم به بچه وقت نشناس که نمیدونسته کی به دنیا بیاد.

بخاطر شماها نشستم 7روز رو توضیح و تفصیل دادم که از دلتون دربیاد غیبتم.بازم معذرت میخوام.از داداشا و آبجیای عزیزم.

الا 1 ساعت و 17 دقیقه میشه که یریز دارم مینویسم.ببینین چقد دوستتون درام.

نظر یادتون نره......


یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, توسط sogand