دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
بعد10 روز بالاخره برگشتم...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااامYah.......هووووووووووووووووررررررررراااااااااااااااااااااااااااااا.....دیدین برگشتم(مثه سنجد!)....

خوب سلام به تمامه بچه های بدو بی معرفت و لوس و.....!نامردا همتون فقط گل برام فرستادین چون مجانی بود...یعنی میخوام ببینم یه نفرتون نباید برام کمپوتی چیزی میورد؟خو نخرین،مامانم برام کمپوت ورانی خرید دل همتون آب...Martini

مرسی از همتون که برام اینهمه نظر  گذاشتین و نگرانم بودین.اما چرا نظر خصوصی میذاررررررررررررررررین؟هان،یه چیزه دیگه!ببینم من باید هر بار آپ میکنم به 60،70 نفرتون خبر بدم؟خو از خودتون فعالیت نشون بدین یه سری هم به من بزنین و یه کامنت ناقابلم بذارین.بچه ها چون ترم آخرم زیاد وقت ندارم بخاطر پروژه هام.پس بچه های خوبی باشین و خودتون بیاین سر بزنین.اینم گل از طرف من واسه شما

علت تاخیر این چند روزم یه پروژه مزخرف بود.5شنبه هفته پیش ما رفتیم سرکلاس برای جلسه اول یه درسی.استاد محترم اومد و گفت هفته دیگه چند نفر باید پروژه بدن.به یکی از بچه ها گفت یه شماره بگو.از شانس مزخرف بنده اسم من بود.تااسممو گفت تو کلاس داد زدم:فلانی بعد از کلاس بیاپشت دانشگاه کارت دارم(یعنی میخوام یه کتک مفصل بزنمت)تمام بچه ها و استاد زدن زیر خنده.نوبت من بود یه شماره بگم.اگه گفتین کی بود؟اون یکی قل همون دوستم که بهش میگم کامران.اونم یه شماره گفت قل دیگش بود یعنی کامران جونم.اون یه شماره گفت پروا بود.پروا گفت الهه بود.دیگه کلاس داشت منفجر میشد از خنده.5دوست صمیمی که کنار همم نشسته بودیم باهم انتخاب شدیم بدون اینکه عمدی در کار باشه.تمام این هفته درگیر بودم.اما جا داره از همین جا از آمیس جونم تشکر کنم آخه برام چندتا مطلب فرستاد.منم از روی یه مقاله ایده گرفتم و موضوعم رو انتخاب کردم.فدات شم آمیس جون بامرام...!تا اpower point ش درست شد نصف گوشت تنم آب شد.بعدش باید متنم رو تمرین میکردم.هی میرفتم به زن داداشم اینا میگفتم شما بشینین من براتون حرف بزنم یا میرفتم جلو آینه حرف میزدم.خلاصه تا دیروز که ارائه داشتم.شبش اصلا نخوابیدم.از ساعت5 صبحم 10 مین یه بار رفتم گلاب به روتون از استرس.تو دانشگاه  قرار بر این شد اول من ارائه بدم.پروژکتور و لپ تاپ رو آماده کردیم.حالا مگه استاد میومد.40 مین تاخیرداشت.تا اومد گفت کیا باید ارائه....منم با اعتماد به نفس نداشتم رفتم اما خودمو کنترل میکردم که هی نلرزم.نصفه های پروژم بود که استاد کات داد(یعنی کافیه)بعد رو به بچه ها گفت:نمیخواین براش دست بزنین.خودشم گفت:عالی بود.از خوبم خوبتر بود.معلوم بود که رو موضوعت کاملا مسلطی....منم داشتم از خوشحالی میمردم اما بماند که چقدر پاهام داشت میلرزید.تازه شجاعتم رو هم کلی تحسین کرد که اولین پروژه و اولین نفر بودم.بعدش من نشستم پای لپ تاپ جای پروا که براشون اسلایدا رو عوض کنم.خلاصه همه اومدن تا رسید به پروا.قبل از اینکه شروع کنه استاد گفت:واقعا شما چندتا دوست محشرین.نه استرسی چیزی.اینهمه هم قشنگ توضیح دادین.چشمتون روز بد نبینه.یه کم که پروا از ارائش رو گفت شروع کرد به لرزیدن تا به صداش هم رسید.به حدی صداش میلرزید که انگار داشت گریه میکرد.چون نزدیکش بودم گفتم:حالا چرا گریه میکنی؟اونم جلو همه با برگه هایی که دستش بودلطف کرد زدم.کلاس که تموم شد انگار یه بار سنگین از رو دوشم برداشته بودن.حالا چه اتفاقات خنده داری هم افتاد برین ادامه مطلب....



ادامه مطلب

جمعه 22 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



انتقام سیب زمینی ها از من....

آااخ....آآآآآآآخ،واااااااااای....سلام.....آآآآآآآآآآآآااااااای............خوبین؟http://s1.picofile.com/file/6395390340/hihihi.gif

باهمتون قهرم چرا نیومدین عیادتم؟چرا برام کمپوت گیلاس ورانی هلو نیوردین؟شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز تورو خدا دیدین بر سر نویسنده پرتوان وبلاگ محبوبتون چی اومده؟

خوب اول شرمنده که این دو روز آپ نکردم اما الان تمام وقایع 2روز رو براتون میگم.

یادتونه گفتم سیب زمینی ها سوختن.از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون،با اون سیب زمینی ها میخواستم برای گرسنگان خونمون فلافل درست کنم(برای اولین بار تو عمرم).ساعت حدود 10شب بود که اومدم سرخشون کنم.من دیوونه فکر کردم اگه بذارمشون تو سرخ کن روغنش خراب میشه واسه همینم یه ماهیتابه کوچولو برداشتم و پرش کردم روغن.روغن نامرد هم داشت جلزوولز میکرد اون تو.فکرم خیلی درگیر هستیم بود یعنی کلا تو عالم هپروت بودم.5،6تارو سرخ کردم که چشمتون روز بد نبینه ماهیتابه افتاد با اینکه خودمو کشیدم کنار اماآخرش پاشید رو پام.الان من مصدوم شدم.http://s1.picofile.com/file/6396691146/ambulance.gifاز زیر زانو تا مچ پام سوخته.از شانس من مادربزرگمم خونمون بود.منم واسه اینکه تابلو نشه به رو خودم نیوردم که مثلا خیلی شجاعم.تا رفت زدم زیر گریه.تا 6صبح گریه کردم تا بالاخره خوابیدم.(صبح که نی نیمون سوخته بود بهش گفته بودم:الهی دردت بزنه بجونه عمه!حالا دیگه دردش زده بود به جونم،سیب زمینی ها ازم انتقام گرفتن،بخاطره فکر کردن به هستیم بی حواس بودم...نمیدونم..!)داداشیمم کلی اصرار کرد بیاین 2تاتونو ببرم دکترکه سوختین اما ناز کردم و نرفتم بعدش مثه ...پشیمون شدمشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز .آخر که درستشون کردم هی بهشون میگفتم:چطور دلتون میاد بخورین درحالی که من کباب شدم.بقول زن داداشم کوفتشون کردم.

هااان این جا موند...از خرید که اومدن من و زن داداشیم نشستیم همه رو باز کردیم بعدش وسایل رو بین هم تقسیم کردیم.اینقده همه چیزاش ناز بودن(ناگفته نماند که همش سلیقه مامان جونم بوده،حالا همه میخوان با مامانم برن خرید.منم شدم منشی که بهشون وقت بدم.واقعا سلیقش محشره...قربونت برم مامی جونم)عموم و زنش نشسته بودن که برنامه ریزی کنن چیکار کنن.گفتن بریم ماه عسل منو زن داداشم گفتیم میایم.هرچی میگفتم ماهم خودمونو توش قاطی میکردم.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز تازه کلی هم اذیتشون کردم.رفتم نشستم بینشون گفتم من مواظبتونم آخه نامحرمین!

خوب فرداش عقد عموم بود.گفته بودم که این هوله.یعنی آزمایش،بله برون،خرید و عقد همش 4روز بود.11ظهر زن داداشم بیدارم کرد گفت برو باهاش آرایشگاه آخه من بخاطر نی نی نمیتونم برم.منم که یه پام سوخته مجبوری رفتم.ایندفه یادشون رفته بود آتلیه بگیرن.زنگیدم به پرستو که برام جور کنه(پرستو توی آتلیه کار میکنه و فیلمبرداره)از 3/30عموم زنگ میزد که کی بیام دنبالتون؟5مین یه بار میزنگید.منم که پام شب قبل سوخته بودو تاصبح نخوابیده بودم حسابی عصبی شدم دیگه.بالاخره4/30 رفتیم محضر.اینقد آدم بود که بزور میشد بری داخل.آخه من نمیدونم کی بهشون گفته بود همه بیان.تا مامانم دیدم کلی فدا قربونم رفت.هی میگفت بمیرم برات عزیزم میدونم خیلی اذیتی.منم که مامانی فوری آروم شدم و نیشم تا بناگوش باز شدزبان..........

بقیش رو برین ادامه مطلب بخونین...اگه بدونین چه اتفاقی تو محضر افتادم میمیرین از خنده.....پس بدو ادامه مطلب...



ادامه مطلب

سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



بله برون یافک برون؟...

سلام بر همگی.احوالاتتون چطوره؟میخوشین یا میغمین؟من که خودم نمیدونم شادم یا غمگین؟یعنی این هستی نمیذاره یه آب خوش از گلوم پایین بره.Whoop De Doo

بچه ها ممکنه دیگه آپ نکنم ومنو نبینین آخه میخوام برم خودمو بکشم از دست هستیم.اینقده دلم ازش خونه که نگو.نظرتون چیه اگه خودمو بکشم؟دیگه نمیخوام تو خواب و بیداری ذهنمو درگیر کنه.!کاش یه فراموشی میگرفتم!

خوب ولش چون نمیخوام شماها ناراحت بشین بریم سراغ...

تواین پست فقط وفقط از کلبه عشق give_heart.gifتشکر میکنم چون دلخور شده بود چرا اسمشو ننوشتم تو پست قبلی.دوستای مهربونم من که گفتم ببخشید اگه کسی فراموشم شده.امااز همتون ممنونم.

میسسسسسسسسسسسسسسسسی از این همه عاشقانه هایی که واسم میذارین

دیشب رفتیم بله برون عموم.البته 2روز قبلش باهاشون رفتم خون آزمایش و از اونجایی که عموم هوله دیشب بله برون بود.همه خونه پدربزرگم اینا جمع بودیم.یه دخترعمو کوچولو(بچه همون عمو کوچیکمه)دارم که 2سال و نیمشه.اینقد دیشب رقصید که نگو.هی میگفت:میکایم بلیم هونه ی الوس مامان بسلگم نمیبلیم(ترجمه:میخوایم بریم خونه عروس مامان بزرگم نمیبریم)خلاصه بایه لشکر راه افتادیم.خونه عروس که رسیدیم بیچاره ها کلی تعجب کردن اینهمه آدم دیدن(تازه نصفی از بروبچ که شامل دختر عمه هام اینا میشه نیومدن)منم چون 2طرفه بودم رفتم.بعد احوال پرسی و تعارف بیخودی تیکه پاره کردن بالاخره توانستیم به زمین گرم بخوریم،ببخشید منظورم اینه که بشینیم.تا رسیدم عروس(خواهر زن داداشم)گفت:تورو خدا بیا بشین پیشم.این نی نیمون هم که یه جا نمینشست من بدبختم بااون همه تیپی که زده بودم باید دنباله اون وروجک میدوییدم.بالاخره مهریه تایین شد.بهش یه سکه و پارچه خشمل هم دادیم.اما چند مین بعد با صحنه ای مواجه شدم که دهنم اینطوری مونده بود...شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

هر کی داشت برای خودش حرف میزد.انگار این عمه هام وزن عموهام صدساله همو ندیدن.2به2 داشتن واسه هم خاطره تعریف میکردن.انگار نه انگار که اومدیم...!هی که نگاشونم میکردی از رو نمیرفتن.منو مامانمو زن داداشمم شروع کردیم به حرفیدن با عروس تا احساس تنهایی نکنه.آخرش که دیدیم فایده نداره اینا هنوز دارن فک میزنن مامانم به همه گفت که دیگه پاشیم بریم.قبل رفتن به زور چندتا عکس از عموونامزدش گرفتم.این عمومم کلی رفته بود رو مخمون.موقع رسیدن کلی باهاش دعوا کردیم تا گل رو گرفت موقع اومدن خفمون کرد تا عکس بگیره.آخرش نفهمیدم اومدیم بله برون یا فک زنون،عموم هوله یا کم روئه،عاشقه،فارغه چیه؟ماکه نفهمیدیم.

بچه هااین عروس تازمون رو امروز میخواستم بکشم.دیشب اومده بود خونه داداشم.صبحی بلند شده بود تخم مرغ درست کنه دست نی نیمون رفته بود تو ماهیتابه.عین یه کباب برشته شد.الهی عمش بمیره براش اینقد گریه کرد که به هق هق افتادشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے .کلی تو خیابون دورش دادم تا کمی آروم شه(حال میکنین چه عمه ی خوبیم)بعدش زن داداشم کلی التماس کرد که چیزی به داداشم نگیم آخه هممون رو فیتیله پیچ میکرد اگه میفهمید.حالا بشنوین ازدروغایی که سرهم کردیم:

رخت خواب هارو همه پهن کردیم رو زمین که یعنی ما تا الان خواب بودیم حالا ساعت چنده 12:30ظهر!ماهیتابه و ظرفارو شستن که یعنی ما چیزی نخوردیم.بچه روهم خوابوندیم.بعدش زن داداشم دست پیش رو گرفت که پس نیفته تا داداشم اومد خونه بهش گفت:چرا دیشب حواست بهش نبوده انگار دستشو کرده تو چایی!

قیافه داداشم برافروخته و آماده تا هممون رو یه فصل کتک بزنه اما واسه اینکه مامان زن داداشم بود فقط به چندتا فریاد اکتفا کردوگفت:خودتونید.این سوختگی تازه اس و.....!بعدش داداشیم گریه کرد واسه نی نی ورفت بیرون.

من بهشون گفته بودم میفهمه خودشون قبول نکردن.الان هم مامانم،زن داداشم،عروس،عموم واون زن عموم رفتن خرید و تاکنون برنگشتن اما ازشون قول گرفتم بیان اینجا ببینم چی خریدن آخه من نخود هر آشیم.

راستی فردام عقدکنونه البته اگه مثه دیشب فک زنون نباشه.

حالا بریم واسه" پـَـــ نــه پـَــــ "

 نه صبر کینین همین الان یه خرابکاری کردم.از بس گرم نوشتن بودم یادم رفته بود سیب زمینی گذاشتم بپزه یه بوی سوختگی خونه رو برداشته که نگو.رفتم میبینم آب تماما بخار شده و سیب زمینی ها...!پ نه پ فکر کردی نسوختن!خدا کنه تا مامانم بیاد این بوی سوختگی از بین بره!

خوب حالا بریم" پـَـــ نــه پـَــــ "

پسره اومده خواستگاریم میگم من الان می خوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه

یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین. دوستم میگه : معتاده؟!
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه

بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه نیـــــو فولدر

با ماشین افتادیم ته دره یارو میگه زنگ بزنم آمبولانس بیاد؟
میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه مشکل درون خانوادست خودمون حلش می کنیم

حالا بپرین برین ادامه مطلب...



ادامه مطلب

شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



بدو

سلام به برو بچه های دانشجو،مدرسه ای،ترک تحصیل کرده و...!خوبین؟سلامتین؟چه خبرا؟

بذارین اول یه تشکر جانانه از همتون واسه نظرات قشنگتون داشته باشم.

خوب بذارین اول از این 2تا دوست تشکر کنم.داداش مهران وحسین جان مرسی ازتون.نوشاجون،مایان عزیز،آمیس خانم،مرضیه گلی،آقا مهدی،هادی خان،سارای خوشملم،اون یکی سارا جون،srrجان،داداش رضا،میثم خان،ریحانه مهربون،تنهای عزیز،fahجون،حبیب خان(تسلیت میگم)،و.....

یه دنیا ممنون از همتون...شرمنده اگه کسیو جا انداختم آخه خیلی زیاد بود.همتونو دوست دارم و بازم منتظرم

نظر یادتون نره و گرنه...!؟

آقا ما امروز دوباره مثه این خنگا رفتیم دانشگاه.من هی بهشون میگم نریم.حالا خوابم به جهنم پول تاکسی که باید الکی بدم داغم میکنه.چندتا دیگه از دوستام که دلم براش یه کوچولو شده بود هم اومده بودن.مخصوصا دوقلوهای عزیزم.اینقده دوسشون دارم که نگو. یکی از اون قلا نمیدونم چرا هروقت میبینمش یاد کامران میفتم(منظورم کامران هومنه!)همیشه هم بهش میگم داداش کامران(مثلا من هومنم)امروز اینقد همو بغل کردیم که نگو.داشتیم باهم میحرفیدیم تو حیاط دانشگاه که پرستو گفت:بچه ها سوگندو قایمش کنیدو دستو پاشو ببندین.پرسیدم برای چی؟که چشمم افتاد به مامان دانشگاهیم.یهو پریدیم تو بغل هم.انقد همو بوسیدیمو بغل کردیم که بچه ها بزور جدامون کردن.(مامان دانشگاهیم عبارت است از:یکی از بچه های دانشگاه بهم میگه دخترشم.فکر نکنین هم سنه منه هان!تو کلاس به مهربونی معروفه!فقط هم منو بغل میکنه ومیبوسه با بقیه دست میده...دل دوستام آب که اینهمه طرفدار دارم)مثلا پرانتز بود یه پارگراف نوشتم ببخشید،دسته دیگه،گرم که شد همینطور میره...

استاد محترم که تشریف نیورد تا دقیقه نود.دیگه وقت کلاس بعدی بود.تا8شب کلاس داشتیم اما تصمیم گرفتیم همه بیایم که دیگه برگزار نشه.درنتیجه تا1رسیدم خونه.اینقد گرمم بود که اندازه نداشت.خیلی خیلی براتون خلاصه گفتم آخه یه جریانایی پیش اومدو یه حرفایی زدیم که به شماها ربطی نداره و خصوصیه.

میگم اصرار نکنین...بابا نمیشه بگم...بچه ولم کن،خصوصیه خو...

راستی دخترای خوب و خوشمل روزتون مبارک..امروز همه بهم تبریک گفتم اما کسی واسم کادو نخرید...نه صبرکنین،داداش بزرگتریم به عنوان کادو واسم شارژخرید...

از این پست به بعد میخوام هر بار چند تا ازجکای" پـَـــ نــه پـَــــ "  رو براتون بذارم.نظرتونو بگین که دوست دارین یانه!

راستی تو نظر سنجی وبلاگم که سمت راست صفحه و پایین واقع شده شرکت کنین

پیشاپیش ممنون از بازدید و نظراتتون(اگه نظر نذاری آهم میگیردت هان!از ما گفتن بود)

" پـَـــ نــه پـَــــ "

دارم از گرما میمیرم، خودمو مثله چی دارم باد میزنم. بابام میاد میگه چیه ؟ گرمته ؟؟؟گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو امتحان میکنم
یارو راننده میگم. آقا اگه میشه یكم سریعتر. الان هواپیما میپره...میگه، به سلامتی مسافرین؟...گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فندك هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش

ااستاد: کی جواب این سوالو میدونه؟
من دستمو بردم بالا.
استاد: میخوای جواب بدی؟
من: پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد

صدای خرپفش کشتمون !تکونش دادم از خواب پریده،میگه سر صدام اذیتت می‌کنه ؟میگم نه پـَـَـ جنس صداتو دوست دارم می‌خواستم بت بگم سعی‌ کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنی‌

ازنگِ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای‌ بیایی تو ؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خوام ببینم اف اف سالمه یا نه

 خوب چطور بود؟بازم براتون بذارم یانه؟حالا برین ادامه مطلب...

 

 



ادامه مطلب

پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



روز اول دانشگاه و سوتی من در حد تیم ملی...

سلام دوست جونیا...امروز یه سوتی دادم،وااااااااای...جاتون خالی...!

ببخشید یادم رفت بپرسم حالتون خوبه؟شما کلاساتون شروع شده؟خوب بیخیال دیگه بسه احوال پرسی...

از اونجایی که منو دوستام بسیار بسیار اهل علم و دانشیم و به عبارتی زگهواره تاتختخواب دانش میجوییم مثه بچه ندید بدیدا امروز رفتیم دانشگاه.نیس که بچه های دانشگامون همه دنبال کسب علم در دیاره غربت و کوه و بیابون هستن اینه که هفته اول نمیرسن که تشریف بیارن.

هر ترم میریم اینطوره.من هی به اینا میگفتم بابا نریم بذارین من به کسب خواب بپردازم اما نذاشتن و ساعت 7:30 هلک هلک رفتیم دانشگاه.

تازه یه دخترم که رفت رو اعصابم،در بدو ورود یه دختری پرسید:ببخشید شماها ترم اولی هستین.اومدم بزنمش همه التماس کردن یه فرصت دوباره زندگی بهش بدم منم که میدونین بخشنده...پروا بهش گفت:نه عزیزم(عزیزمش کنایه بود هان)ما ترم آخریم

تاحالا از سوتیای دیگران گفتم اما بشنوین از سوتیه خودم...

طبق معمول جمعیت دانشجویان آینده ساز مملکت برای تشکیل کلاس کم بود و ماهم برای عرض خود شیرینی رفتیم پیش کارشناس رشتمون و گفتیم دیدین اومدیم،اُسی (همون استاد که مامخفف میگیم همیشه)کجاست؟

گفت اومده و گفته من با 6،7نفرم کلاسو تشکیل میدم.چون با ملت دانشگاه صمیمیم همون کارشناسمون گفت: برو کلید کلاسی که باید برین رو بگیر که کاش لال شده بود تا من اینطور ضایع نشم.

دفتر مدیریت و دفتر اساتیدو... یه جورایی تو همه.داشتم در خواست کلید رو میکردم که یه آقایی ازم پرسید:بچه ها اومدن؟منم سااااااااااااااده،گفتم: استاد فلانی گفته من با چند نفرم کلاسمو تشکیل میدم.دوستم یه سقلمه زد تو پهلوم و گفت:خاک تو سرت این خودش بود...یه لحظه وا رفتم.خوب آخه من ندیده بودمش.وقتی اومد کلاس نگام کرد خندید منم سرمو عین یه بچه پاک ومعصوم انداختم پایین.اما کلی مسخرم کردن وبهم خندیدن دوستام.girl_haha.gif

من که زیادی ضایع نبود سوتیم حالا سوتی الهه دوستم رو گوش کنین...

رفته بودیم سایت،الهه نشسته بود پشت سیستم سرور سایت.یه خانمه اومد  کیفشو گذاشت رو همون میز و بهش گفت:اگه کارتون تموم شده ممکنه بلند شید؟الهه هم دستاشو زد کمرش و گفت:حالا اگه بلند نشم چی؟

خانمه هم خیلی ریلکس گفت:بنده استادم و اینجا هم کلاسمه...

اینم قیافه الهه بعد از دادن سوتی

خدایی حالا من ضایع تر بودم یا الهه که امروز کشتم از بس بخنده بهم؟

با اینکه دیشب از پیش رز جونم اومدم اما دلم براش یه ذره شده.کاش دوباره ببینمش زود.راستی با مهربون جونمم حرفیدمCell Phone.الان شیراز داره واسه خودش صفا میکنه در کنار حافظ..اگر آن ترک شیرا...ببخشید کانال یه لحظه عوض شد...

 

بدو بیا ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب

دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



بالاخره اومدم پیش رز جونم....

سلام سلام صدتا سلام به گلای وبلاگی خودم،خوبین؟

بچه ها در این لحظه که دارم براتون آپ میکنم اومدم پیش رز جونم...الان دوتایی نشستیم رو تخت،کلی در مورد دانشگاه حرفیدیم،حالا رز جونم داره تمرین میکنه درساشو واسه فردا سره کارش.بنده هم دارم برای شماها مینویسم که دلتون آب شه پیششم.امروز یدفه ای تصمیم به اومدن گرفتم.با قطار اومدم بازم دلتون آب.اما فردا بایدبرگردم واسه دانشگاه.اه خدای من...

آمیس جونم،خواهریه رز جونم مرسی واسه نظرت فدات بشم...

بچه ها راستی واسه رز جونم دعا کنید که بتونه کلینیکشو بزنه،باشه؟

هنوزم منتظرم که نظرات بیشتری در مورده اینکه چرا پاییز فصل عاشقاس؟! بدونم....منتظرم...

دوستون دارم

بای بای

نظر یادتون نره وگرنه گور خودتونو با دستای خودتون بکنین چون میکشمتون


یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, توسط sogand



ای خداااا از دست این هستیم...

سلام خوشملا،حالتون چطوره؟

بالاخره فصل پاییز،فصل دلای عاشق شروع شد.

یه سوال؟؟؟؟!!!!!شماها میدونین برای چی به پاییز میگن فصل عشق؟هر کی میدونست حتما بهم بگه،باش؟

خوب حالابریم سراغ جواب و میسی گفتن به نظرات شماعزیزای من...

مرضیه گلی آره،جات خیلی خالی بود.اگه تو هم بودی خیست میکردم.

ساسان آقا مگه من کجا بودم که نمیذاری سارات چنین جایی بره؟همه که فامیلم بودن...

درسا جونم من که مدتیه دارم براتون مطلب خنده دار و سوتی میذارم.پس معلومه اصلا مطالبمو نمیخونی...!

srrمرسی که سر زدی.توهم از این کارا بکن و دائم بهم سر بزن.

ریحانه گلی حالا که دیگه آدرس وبلاگو داری و بهانه ای برای نیومدن نداری

آقا رضا جون،کی گفته من پیشه هستیم،هستم.درسته که فاصلمون کمه اما چند ماهه نه دیدمش و نه صداشو شنیدم.اگه از خاطراتم بگم....!

از مدیریت کلبه عشق هم ممنون بخاطر شعری که برام گذاشتی.یاذ روزای مدرسه بخیر...!

این دسته گل هم واسه داریوش خان تلافی اون شاخه گل

مایان عزیزم منم عاشقتم.

رز جونم یه عالمه بووووووس واسه تو که عشقمی...

از اون دوتا داداشا هم(مهران و darkness)هم که طبق معمول خبری نیس...

بچه ها امروز احتیاج دارم کمی حرف بزنم وشماها بهم کمک کنین،دلداریم بدین یاهر چیزی که بلدین...

پس بیاین ادامه مطلب...



ادامه مطلب

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, توسط sogand