سلام ملام نداریم.حوصله هم ندارم.اصلانم خوب نیستم.بهمم ربطی نداره کی خوبه کی بد؟
ببخشید یه لحظه عصبی شدم.حالا خوبین یا نه؟
چه خبرا؟خییییییییییییییلی بدین؟بچه ها 2ساعت پیش داشتم سکته میکردم.حالا فعلا بیخیال،بذارین اول چیزای خوب بگم.
دوشنبه کلاس داشتیم.ظهر شدو ماهام گرسنه.بوفه دانشگاه ساندویچ نداشت واسه همین تصمیم گرفتیم بریم از بیرون بخریم.تو راه به بچه ها گفتم میخوام ببینم آدمای کور چه احساسی دارن.ماریچی چطور راه میرفت .واسه همین دستمو حلقه کردم دور دست کامران جونم(قل معرف حضورتونو میگم)و چشمامو بستم.بچه ها هی میگفتن دیوونه چشاتو باز کن تو خیابون آبرومونو بردی.اما من واقعا دوست داشتم ببینم چطوره.کمی بعد الهه هم اون دستمو گرفت.نزدیک اغذیه سرا یه مرده در اومد گفت:خدا بد نده ایشاا...!سریع چشمامو باز کردم.واای که چه...!بچه ها انقده خندیدن که نگو .خلاصه من درس نگرفتم و دوباره تو راه برگشت هم چشامو بستم.همش احساس میکردم الان میفتم تو چاله.میخورم به تیر برق یا...!واای بیچاره این نابیناها.رسیده بودیم دانشگاه کامی هی میگفت:بسه دیگه آبرومون رفت.ولی من بیخیال بودم.بهم گفت که به پله رسیدیم.پله سوم نزدیک بود جلو جمعیت ولو شم رو زمین که چشمامو باز کردم و با کوله باری از تجربه رفتیم حمله کنیم به سمت ساندویچا....
داشتیم با ولع ساندویچمون رو نوش جان میکردیم که اسی محترم(استاد)اومد بره کلاس.ماهارم دید داریم میخوریم.سریع ساندویچ رو قورت دادیم و رفتیم. اما چشمتون روز بد نبینه یه جای خالی هم تو سایت پیدا نمیشد.مجبوری رفتیم صندلی اوردیم و با حقارت و نگاههای خشن استاد رفتیم نشستیم..آخرای کلاس داشت یه چیزی توضیح میداد گفت متوجه شدین؟گفتم نه؟جلو دوستام بهم گفت:یه 2نمره که کمتر گرفتی میفهمی اونوقت!میخواستم سرشو بکنم.
بچه ها برای پرستو جونم یه مشکلاتی پیش اومده.من خیلی خیلی ناراحتشم.اصلانم به حرفام گوش نمیده.دلم نمیخواد کاری کنه که بعدا پشیمون شه.کاش میتونستم هرکاری بخواد براش انجام بدم.کاش اصلا میشد بیاد پیش خودم زندگی کنه.اندازه خواهرم وحتی بیشتر دوسش دارم.تو رو خدا براش دعا کنین.
ساعت حدود8شب بود(منظورم همین امشبه)که هستیم زنگ زد.بعد از 5ماه صداشو شنیدم.وقتی اسمش اومد داشتم سکته میکردم.بدنم به حدی داغ شده بود که انگار خون جلو چشاموگرفته بود.همش 1دقیقه و3ثانیه باهم حرف زدیم.گفت:حالت خوبه؟چه روزایی کلاس داری؟من گفتم:ممنون.شما خوبی؟و...!
هستیم دیگه دلسرد شدم از برگشتت.میتونی بری برای همیشه...آزاده آزادی....
چند ساله دنبال یه دوستی میگشتم.در حقش بدی کرده بودم.اون جز من کسیو نداشت.اما به دلایلی از خودم روندمش که اون تو ناراحتیای من اذیت نشه.حالا چند روزه پیداش کردم.وقتی زنداییم بم گفت:از خوشحالی داشتم بال درمیوردم.امیدوارم هرچه زودتر بغلش کنم. برام مثه یه معجزه میمونه.کاش هستیه منم...!!!!!!
خوب برین ادامه یه مطلب جالب گذاشتم...
ادامه مطلب
|