دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 215
بازدید کل : 183545
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
چند اتفاق کوتاه بامزه...

سلام دوستای عزیزم.مرسی از همگی بابته کامنتا.فرارسیدن ماه محرم رو به همه تسلیت میگمArabic Veil.وای چه حال و هوایی داره،مگه نه؟

خوب میدونم نباید زیاد بخندیم اما وبه و اتفاقای زندگیم.چیکار میشه کرد!

سه شنبه بارون خیلی شدیدی گرفته بود.ساعت 8 کلاسم بود و مجبور شدم با آژانس برم.چون نمیخواستیم بریم زبانکده گفتم میرم خونه و دوباره برمیگردم ظهر که کلاس دارم.ساعت 10 بود.بارون بیهنایت شدید بود.پروا چتر داشت.4تایی داشتیم میرفتیم اما پروا و پرستو تنها زیر چتر بودن.منو اون دوستم عین کسی که با لباس شنا کرده باشه خیس بودیم.آب از سرو صورتم ناجور میچکید.به پروا گفتم نصف راه چتر رو بده ماها که کمی بتونیم راه بیایم،مردیم زیر بارون.اونم گفت:میدونی چیه؟من زود سرما میخورم.شما که خیس شدین دیگه.       بیا.اینم از دوسته صمیمی آدم.و این شده که الان بنده 3روزه دارم از گلو درد میمیرم و انگار کاکتوس کاشتن تو گلوم.Smiley

امروز امتحان پایان ترم زبان داشتیم.نیس که ترم پیش همه سر امتحان تقلبی کردن،این ترم شفاهیش کرد استاد جونم.3تا 3تا میرفتیم تو.اول منو و پرستو و یکی دیگه بودیم.یه جا از اون همکلاسمون سوال پرسید :Do you eat dairy? (لبنیات میخوری؟) دختره گفت: ?what  استاد جون گفت: dairy!(تلفظ: دیری) یهو دختره بلند گفت: آهان!خرما!      یعنی ما نمیدونستیم از خنده چیکار کنیم.girl_haha.gifیه چیزی مثه خرمای زاهدی هست که ما بهش میگیم دیری حالا اونم فکر کرده بود منظور اونه.

بعد زبانکده رفتیم دانشگاه منتظر اسی بودیم که : با بروبچ داشتیم میحرفیدیم که یکی از دوستام با پاش یه چیزی رو هل داد عقب و گفت:نمیدونم چی بود خورد به پام؟هنوز این جمله رو نگفته بود که صدای ترکیدن یه ترقه ناجور آخر کلاس که ماها نشسته بودیم اومد.نگو یکی از پنجره ترقه پرت کرده بوده تو کلاس.چنان صدای وحشتناکی داد که نگو.جیغ بود که میکشیدن.ولی خیلی حال داد ها!

استاد گرامی که بعد از نیم ساعت تشریف اوردن در حال نوشتن یه شبه کد در تخته سفید کلاس بود که: دست کشید به سرش و گفت:چی بود؟ سقف رو نگاه کردیم دیدیم آب چکیده.پرسید:آب از کجاست؟یکی از بچه گفت:استاد آبخوری بالای این کلاسه.(چون ما طبقه پایین بودیم) یکی دیگه گفت: نه بابا.بالا دسشویی ها هستن.استاد بیچاره هنگ کرد.رفت نشست و گفت من دیگه درس نمیدم.حالم گرفته شد.یه ذره مو داشتیمم اینام مریزن. یکی در این حین داد زد: استاد تو فکر نباش.بالا دستشویی اساتیده.از خودتونن.  یعنی این جمله همانا و منفجر شدن بچه ها از خنده همان!

تا اطلاع بعضی ها دانشگاهمون در دسته احداثه.واسه همینم دانشگاه ما موقتن جای دیگس که کلاساش به اندازه گنجایش ماها نیس.اینقدر ناجوره که تا دم در صندلی هست و هیچکسی از جاش نمیتونه بلند شه،چه برسه بخواد بره بیرون.اینقد نزدیک که صندلی جلویی چسبیده به زانوهای طرف عقبیه.یکی از دانشجوها که از این وضعیت خسته شده بود دست به دعا برد و بلننننننننند گفت: خدایاااااااااا،کلاسای دانشگاه مارو گشاد بگردان.(همونجا باید یه پس گردنی میخورد که یاد بگیره از کلمات زیبا در دعا استفاده کنه)

راستی بچه ها نظرتون چیه اسم وبلاگمو عوض کنم.؟هرکی نظری داره بده.منتظرم


پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, توسط sogand



واسه دست گرمی...

نزدیک به 1 ماهی میشه نیومدم.شرمندم دوستای گلم.خوشحالم که با وجود اینکه وقت نمیکنم حتی بهتون سر بزنم اما شما دائم جویای حالم هستین

نوشای هنرمندم،پیمان جان،مهران عزیز،داداش حسین،آقا هادی،مهسا جون و ... و البته بشار جان؛ یه دنیا تشکر واسه کامنتاتون.

اینقد نیومدم که اصلا یادم رفته دیگه چطوری بنویسم.به حدی این درسا مشکل و سخته که اگه یه چاره ای بود انصراف میدادم.همش ریاضی و برنامه نویسی.پدرم دراومده.صبح زیبا و سرحال میرم،شب با قیافه ای عین جن و بی حال در حاله مرگ برمیگردم.زبانکده هم که میرم دیگه بدتر.الان یکی از بزرگترین آررزوهای زندگیم شده که بدون استرس و به مدت چند ساعت بخواببببببببببببم.

یه خبر خوشحال کننده اینکه خاله جونم رفته سرکار و الان حسابدار شهرداری مرکزی شده.یعنی اینقده خوشحالم و افتخار میکنم بهش که نگو.عاشششششششششششقتم خاله جون.

پروا جونمم رفته سرکار.بنظرم جایی که کار میکنه عالیه و البته خوش به حالش که کلی کتابم دورو ورش هست.

همین جمعه رز جونم اینااومدن.اصلا با دیدنش روحیه گرفتم.میدونم وقتی میاد هردومون کمی اذیت میشیم بخاطر رفتار دیگران اما به دیدنه رز جونم می ارزه.دیروز که رفت انگار غم عالم رو تو دلم ریختن.

تولد استاد زبانمون رو هم گرفتیم.خیلی خوش گذشت.البته میدونم اینهمه اذیتش میکنیم و نمیتونیم محبتاشو جبران کنیم.ولی تولدش خوش گذشت.کلی هم عکس گرفتیم.روی بینی من و پرستو کیک مالید و 3تایی عکس گرفتیم.اون عکس رو بیشتر از همه دوست دارم.

یه کانور سیشن ساختیم خودمون حال کردیم.من و پرستو 2تا بودیم که اومدن تست خوانندگی بدن.2تا از دوستامونم داور بودن.اولش من عمو سبزی فروش رو به انگلیسی خوندمو بچه های کلاس دست میزدن و جواب میدادن.وقتی به استاد نگاه کردم دیدم داره با تعجب و لبخند نگاه میکنه اعتماد به نفسم بیشتر شد و بلندتر خوندم.پرستوی بلا نگرفته هم که نقش معتاد رو بازی میکرد آهنگ دنس رو خوند.وااااااااااای یه حرکاتی انجام میداد که نگو.پشت کفشاشو خوابونده بود یه مانتو عین عبا پوشیده بود.کفشا رو میسابید و میومد.بعدم عین معتادا شروع به خوندن کرد.آخرشم که آهنگ انریکه رو پخش کردیم و دوتایی همراه با رقص تانگو اجراش کردیم.استاد جون فکر نمیکرد بخونیم باهاش.گاهی وسطاش پرستو خوابش میبرد.وااااااااااااااااااااااای جاتون خالی.یعنی اینقد حیفم میاد دوربین نبردیم فیلم بگیریم.

دوستم ماشین خریده تازگیا(قسمت خودم کنه)چون خونمون پیش همه، کلاسایی که باهم داریم رو با هم برمیگردیم.چند روز پیش داشتیم برمیگشتیم که سر یه 4راه ایستادیم.بعداز چند لحظه دوستم میگه:ااااااااااااااااااا،کی چراغ قرمز زدن اینجا؟با تعجب موندم نگاش کردم کردم و گفتم:پس واسه چی 1ساعته واستادی اینجا اگه چراغ رو ندیدی؟ اونم گفت: چه میدونم!این ماشین واستاده بود،منم موندم پشت سرش.

امروزم 2تا کلاس چرت،هردوشم با یه استاد داشتیم.برای درس اول که تا استاد اومد پرستو تشریف برد بیرون و خوابید و نیووووووومد تا کلاس بعد.کلاس دوم رو که ازش متنفرم.چون هیچی ازش نمیفهمیم.یه برنامه داد گفت اگه حل نکنین همتون رو میندازم.اگه حلش نکنین باید خجالت بکشین و خودتون برین درس رو حذف کنین.عرضم به حضورتون  که ما 6،7 تایی مشورت میکنیم،تازه حلم نمیشه.وقتی خودش حلش کرد دیدیم اگه 1سال بهمون وقت میداد به همچین نتیجه ای نمیرسیدیم.فقط تونسته بودیم تا نیمه حل کنیم.تا رفت بیرون گفتم:من احساس خجالت که نمیکنم هیچ،خیلی هم مفتخرم که تا نیمه حلش کردم.

نظررررررررررر یادتون نره...

 

یعنی این انگار خوده منم...

گروه اینترنتی میشی گروپــــ


یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, توسط sogand