دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 207
بازدید کل : 183537
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
سوتی های پرستو...

سلام به همه دوستای گلم که دلم براتون یه ذره شده.تقریبا 20 روزی میشه ننوشتم.ببخشید باور کنین اصلا وقت نداشتم.حتی کمبود خواب هم پیدا کردم.دیگه دانشگاه شروع شده و گرفتاری هم شروع...

امروز فقط از سوتی های پرستو میخوام حرف بزنم.جریان ماهی جونم رو میذارم برا پست بعد.تا جایی که بشه هم خلاصه وار میگم...

نظر بذارین هان!

سوتی 1: بعد از مدتها پرستو اومد خونمون.مامانم خیلی دوسش داره.هی مامانم بهش میگفت:آره،دیگه نمیای کم پیدا شدی! پرستو هم اومد شوخی کنه گفت:خوب چیکار کنم خاله؟کلی بچه دارم باید زیر پارو بلم بگیرمشون.(بجای پرو بال گفت پارو بل)

سوتی 2: ما خیلی خیلی وراجیم.تو کلاس که میریم،اینقد حرف میزنیم که فقط صدای ما 3،4تاست.تازه اونم بلند بلند و با خنده های فراوان.در حین وراجیمون چشمون به 2تا از بچه ها افتاد که باهم صمیمی هستن.دیدیم دارن ساکت روبرو شونو نگاه میکنن.برامون خیلی عجیب بود چرا ساکتن.چون با اینکه ما هرروز همو میبینیم ولی باز کلی میحرفیم واسه همینم پرستو یهو در اومد بهشون گفت: پیشنهاد میکنم حالا در مورد چیز دیگه ای سکوت کنین.

سوتی 3: با هم رفتیم یه صنایع دستی.به محض ورود پرستو دستگاهه بوق زد.بهش گفتم چی تو کیفت داری که بوق میزنه.اما حواسش نبود و رفت.وقتی داشتیم خارج میشدیم اون اول رفت.باز بوق زد.بهش گفتم چی داری تو کیفت.دستگاهم همینطور بوق میزد.صاحب مغازه اینام مونده بودن نگاش میکرن.پرستو که حسابی ترسیده بود.کیفشو گرفت گفت:بخدا چیزی برنداشتم.بعد که توجیه شد چرا بوق میزنه دیدیم یه کتابه که بارکدش رو نسوزوندن.

سوتی 3: تو مسیر دانشگامون یه سراشیبی خیلی تندو پدر درآر داریم. گفتم از اونور بریم پرستو اصرار داشت نه از همون سراشیبی بریم.منم گفتم باشه اما به شرطی که کیفمو تو بگیری.اونم قبول کرد.به سراشیبی رسیدیم و کیفمو که انگار سرب توشه بس که سنگینه دادم به پرستو که داشت با تلفن میحرفید.منم راحت اومدم بالا .آخرش دیدم پرستو فحشه که نثارم میکنه.بیچاره نفس نفس میزد(خودش قبول کرد به من چه!)

سوتی 4: استاد معارفمون استادی بس حرص درآر میباشند.اول که اومد کلاس هی میگفت چرا منو نمیشناسین؟.آدمای بانام همیشه بی نام هستن.دکتری فلسفه داره.ما که به هیچوجه نمیفهمیدیم چی میگه.میخواست یه چیزو توضیح بده یه فلش میزد میرفت به ناکجا آباد و آخرش نمیفهمیدیم معنی کلمه چیه.آخر حرفاش هی مکث میکرد که مثلا دانشجویان محترم جواب بدن.مام که هیچچچچچچچ.چون نمیدونستیم چی میگه.یه جا عصبانی بود قیافش و باز آخر حرفش مکث کرد که ماها بگیم.حرفش این بودگفت:وجدانهههههههه....؟ منو پرستو و پروا 3تایی همزمان گفتیم:بیدارررررررررررررررر! استاد برگشت طرفمون با دهنش صدای گوز دراورد(ببخشید که بی ادبانه گفتم.اون بی ادب بود).من که از شدت خنده داشتم نقش زمین میشدم اصلا نمیتونستم جلو خودم رو بگیرم نخندم.گفت:وجدان بیدار یعنی چی؟وجدانه اخلاقی...!    کمی بعد داشت شعر میخوند کلا رفته بود تو حس و سرشو ناجور تکون میداد.مثه همون نظامیه تو قهوه تلخ که سرشو محکم تکون میده و میگه:پدر پدر پدرسوختتو در میارم.پرستوام داشت همینو یواش به ما میگفت که استاد اومد سمتش و ماژیک رو گرفت و با فریاد گفت:اگه تو میتونی بهتر توضیح بدی بیا!بیا!

 

دیگه وقت ندارم.2 سوتی دیگه باقی مونده.میذارم برابعد.شمام خسته نشین از زیاد خوندن به قول آقا پیمان.

بایییییییییییییییییییییییی

 


چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, توسط sogand