دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 69
بازدید کل : 183399
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
میخوام برم زیارت...

سلام به همه دوستای گلم.اومدم زود یه چیزی بگم و برم.

قراره فردا با رز جونم بریم مشهدYatta.راستش قرار نبود باهاشون برم.همه چی یهویی شد.در عرض 2 روز.خیلی خیلی خوشحالم.هم واسه اینکه دارم میرم زیارت و هم اینکه با رز میرم مسافرت.واسه همتونم دعا میکنم.تا الان درگیر پروژه خالم بودم.300 اسلاید شد.مردم پاش.چشمام میسوزه از بیخوابی.ظهر حرکته و منم هیچی جمع نکردم.کلا دقیقه نودی هستم.برگشتم میخوام کلی نظر ببینم هان.یادتون نره.

کاش دوستامم باهام بودن،بخصوص پرستو جونم...

پس تا هفته دیگه...دوستتون دارم داداشا و آبجیای گلم...

اینم واسه خالی نبودن این پست...

این عکس زیر هم که دیگه آخره هرچی زیرنویس فراسیه

گروه اینترنتی میشی گروپــــ

این جمله واقعا حقیقت داره

هرگز با یک بی شعور وارد بحث نشوید ! او شما را در حد خویش پائین میاورد ؛
و چون خودش در آن سطح با تجربه تر است ، قطعاً شکستتان میدهد


دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, توسط sogand



خنده و غم قاطی

با عرض شرمندگی و پوزش بسیار از دوستای خوب و مهربونم.ببخشید که این مدت به قول شماها خیلی طولانی آپ نکردم.

از بچه های وب سایت کامران و هومن عزیز خیلی ممنونم که بهم سر زدن و کامنت گذاشتن.داداش مهران،سیما جون و دوستای خوب دیگم ازتون ممنون و معذرت بابته تاخیر پست جدید...

راستش هم حالم بد بود و هم سرم حسابی شلوغه.

میدونم گفتم که دیگه ناراحتتون نمیکنم.اما دلم خیلی پره.شاید دیگه نتونم هرگز هستیم رو ببینم.شایدهم سالی یه بار و شاید...!نمیدونم.پریروز باهاش حرف زدم.نمیدونم چرا آدمای بیشعور(البته بلانسبت شما عزیزان)این روزا زیاد پیدا میشه.نمیدونم چرا نمیتونن مارو باهم ببینن.چرا مجبورمون میکنن که مخفیانه با هم حرف بزنیم.آخه چرا؟هستیم خیلی ناراحت بود.گذاشتم هرچی دوست داره بگه تا فکر نکنه دیگه با منم نمیتونه درد و دل کنه.حتی وقتی تو حرفاش میخوندم که دیگه شاید یواشکی هم نشه ببینمش هیچی نگفتم.اما وقتی تلفن رو قطع کردم بغض داشت خفه ام میکرد.بازم مثه همیشه پناه بردم به پرستو.نمیدونم اگه پرستو نبود چیکار باید میکردم.صداشو که شنیدم بغضم ترکید اما مثه همیشه با حرفاش آروم شدم.دیروز که تو کلاس زبان همو دیدیم بازم میخواستم به آغوشش پناه ببرم اما روم نبود.فکر اینکه نتونم هستیم رو هرگز ببینم داره دیوونم میکنه. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

خوب حالا غم بسه...

آقا خاله عزیزم یه پروژه بهم داده که براشون درست کنم با پاورپوینت.مال حسابداری هم هست.نزدیک به 100 صفحه.همش جدول و کسر و...!اگه ببینیدش گریتون میگیره.14 صفحه شو درست کردم شده 54 اسلاید.کی بشه تموم شه.تا نزدیک صبحم روش کار میکنم.(درسته سخته درست کردنش اما خالم بیشتر از اینا به گردنم حق داره و وظیفمه)

دیروز توی کلاس بودیم که دیدیم  2 شاگرد جدید اضافه شدن.یکیشون یه خانمه بود،مجرد،43 ساله،دبیر جامعه شناسی.کمی که نگاش کردم فهمیدم اون وقت که دبیرستان بودیم دبیر دوستم اینا بود و چقد مسخرش میکردن وقتی میومد.(واسه همین چهرش تقریبا یادم بود)آخه یه آرایشی میکرد و یه خط چشمی میکشید که نگو.اونوقت تازه چشاشم هردو انحراف دارن(البته خدایا ببخشید قصد مسخره کردن ندارم)دیروزم یه آدامس گذاشته بود و همچین میجویید که رو اعصابه تک تکمون راه رفته بود.به استاد گفتیم بیاد.منو مهیار و پروا بهش گفتیم بابا بهش بگو آدامس نخوره،عصبیمون کرد.بگو وقتی داریم حرف میزنیم همزمان با ما نگه،قاطی میکنیم.بعدم من جریان موقع دبیرستان رو آروم براشون گفتم و استاد هم یکی زد تو سرم و آروم گفت دیووونه! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیخلاصه دیروز این بنده خدا سوژه کلاس بود و همش خندیدیم.

 

آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شد من بیاندیشم می توانم همه چیز را در یک روز بدست بیاورم ...

 

خدایی این عکس رو ببینین چقدر قشنگه.خوب دقت کنین...

گروه اینترنتی میشی گروپــــ

بازم مثه همیشه،نظر فراموش نشه...

 


جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, توسط sogand



کلی رخداد...

سلام.اینقده حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم.اول تشکر بابته محبتاتون.

نفس جان،عزیزم،تو این پست میگم چرا دیر آپ کردم.

خوب بریم سر وراجی خودم...

اول که شب آرزوها برای همتون دعا کردم.(یالا ازم تشکر کنین!)

دوم: روز جمعه با هستیم قرار گذاشتم که ببینمش.6:30 عصر رفتم دیدنش.تو چشاش اینقده غم بود که نگو.دوس داشتم بمیرم اما غمگین نبینمش.نشست کنارمو و هی حرف میزدو گریه میکرد.از منه بی عرضه هم فقط دعوت به صبوری بر میومد.تا 8:30 پیشش بودم.بعدشم که بخاطر طاها کوچولو یه مهمونی بزرگ بر پابود.من که توی تمام مدت مهمونی مواظب طاها بودمBaby Girl.بچه ها چشاش آبیه پررنگن.اینقده خوشملن.

پرستو از هفته پیش رفته بود مسافرت(دیشب برگشته قربونش برم)خیلی دوست داشتم باهاش برم اما متاسفانه...!تقریبا هرروز با هم حرفیدیم.دلم براش یه ذره شده.کی بشه فردا بشه ببینمش.خیلی بهش احتیاج دارم.پریشب با پروا تلفنی میحرفیدم میگم:پرستو فردا میاد.میگه:ااااااااااااا،مگه رفته؟میگم:یعنی این 8 روزه تو اصلا به اینا زنگ نزدی سراغی بگیری؟میگه:مگه خدافظی کرد؟(کلا دوست بامعرفتی تشریف دارن پرواجان)

پسر خاله منگلم ساعت 12 شب زنگیده میگه حجم درایو ویندوزم زیاد شده.میخوام افزایشش بدم.چیکار کنم.میگم:خو باید از پارتیشن استفاده کنی.میگه:نمیدونم بگو کی میای خونمون درستش کنی؟گفتم:باشه سعی میکنم زود بیام.چشمتون روز بد نبینه برای اینکه نرم یه وقت یادم نباشه و ضایع نشم نشستم با سیستم خودم تمرین کردن.دیدم پارتیشن مجیک رو سون نمیخونه.از راههای دیگه رفتم که...!با یک ریست دیگه ویندوزم بالا نیومد.حالا تمام زندگیه منم توی این لپ تاپه و هیچ بک آپی هم ازش ندارم.تمام زندگیمم جهنم،کامران هومن هایی که داشتم اگه میپریدن میمردم.کلی هم عکس و فیلم شخصی داشتم.هیچگونه سی دی ویندوزی هم نداشتم بدبختی.این داداشمم که انگار دیازپام خورده که اصلا بلند نمیشد.اینقد ناراحت و عصبی بودم که با چشای گریون 1نصف شب رفتم یه دوش بگیرم بلکه کمی آروم شم.تمام امیدم به داداشم بود.تا موقعی که خوابم بگیره هی دعا کردم.7 صبح بالاخره برادر محترم بلند شد که اگه امتحان نداشت امکان نداشت پاشه.گفت تا 9:30 امتحانشو میده.از سر راه کلاسم لپ تاپمو ببرم بهش برسونم اونم بره مغازه رفیقش(یه فروشگاه بزرگ لپ تاپ و تجهیزاتشو وخلاصه همه چی داره)و ازش نرم افزار و سی دی بگیره واسم درستش کنه.بهش رسوندم و گفت:نگران نباش صحیح و سالم بهت میدم..

حالا بشنوین از کلاس زبان:قرار بود ترم 2 از 2هفته پیش شروع شه اما این بچه ها همه بدقول.زنگیدم به مهیار میگه تو راه اهوازم.شاید نرسم.پرستو هم که منتظر پرواز.پروا هم که اصلا گوشیو جواب نمیداد.اعصابم خرد شده بود.هی میگفتم یعنی چی شده که پروا رو نیس.دیشب گفت میام.خونشونم زنگیدم بر نداشت.با استاد و چند تا از بچه ها رفتیم توی حیاط زبانکده که خیلی خیلی رمانتیکه و قشنگ درستش کردن نشستیم.نمره زبانم 100 شده بود.استاده گفت 5شنبه شروع کنیم که همه باشن.پس شروع به گفتگو کردیم.استاده پرسید پس پروا کو؟گفتم شاید مرده!مرده شور برده معلوم نیس کدوم گوریه؟استاده گفت:چرا اینقده به این بدبخت اینطور میگی؟وقتی براش توضیح دادم حق داد که اینطور حرف بزنم.برای بار صدم زنگیدم گوشیش برنداشت و زنگیدم خونشون.خواهرش برداشت فکر کردم خودشه گفت:الو!  _ مرض!  _ بلههه؟  _زهرمار!  _من شیوام نه پروا!    وااای منو میگین نمیدونستم از فرط ضایع شدگی چیکار کنم. گفت:پروا رفته WC.اومد میگم تماس بگیره.پروا تما س گرفت.حالا بشنوین مکالمه ما دوتا رو...

_ سلام سوگند  _ سلام و زهرمار،معلومه کجایی؟کلی بهت زنگ زدم.  _ببخشید خواب بودم  _ تو که میدونستی امروز کلاس داریم _ آره اما اینقد خسته بودم که نگو.نتونستم پاشم.  _مگه کوه کندی؟بگو چیکار کردی؟  _ (باافتخار میگه) تا نزدیکای صبح تو آواکس بودم(یه برنامه چته)  _ خاک بر سرت احمق.  _ حالا کجایی؟سر کلاس.  _ دروغ میگی.  _بیا.میخوای با استاد بحرفی.   گوشی رو نزدیک استاد گرفتم و اونم یه صدای در اوردپروا گفت: _ یکی از بچه ها رو گذاشتی. _باشه حالا که باور نمیکنی بیا...  گوشی رو دادم استاد:اونم عمدا تند باهاش انگلیسی حرف زد.پروا هنگیده بود که راست گفتم واسه همینم دیگه سریع قطع کرد.مام کمی بعد اومدیم خونه.

رسیدم دیدم داداشم درستش کرده اما...تا نگاش کردم فهمیدم تو یه درایو دیگه زده و حواسش نبوده.بیچاره دوباره نشست درستش کنه اما سی دی رو نخوند.دیگه اشکام اومدن پایین و شکستم فوری.داداشم بغلم کرد و اشکامو پاک کردو گفت:عزیزم باور کن تا شب آماده بهت میدم.عصر رفت پیش دوستش که از نرم افزاراش استفاده کنه.بیچاره تا نزدیک 11 شب اونجا بود و تمام نرم افزارایی رو هم که احتیاج داشتم رو هم برام نصب کرد و بهم دادواینقد فدا قربونش رفتم که دیگه گفت اگه ادامه بدی خرابش میکنم.بس کن دختر.منم بوسیدمش و آخرین تشکر رو بجا اوردم.قربونت برم داداشم،اگه نداشتم میمردم.یه دونه ای بخدا...

خوب حالا فهمیدین چرا آپ نکردم و جواب کامنتاتونو ندادم؟

برای امشب بسه.باید برم کمی انگلیسی تمرین کنم.نظر یادتون نره بچه ها.

 


پنج شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, توسط sogand



شب آرزوها...

سلام دوستای خوبم.شاید این کوتاهترین آپ من باشه...شکلَکایـــ رمینــــــــآ

همونطور که خیلیاتون میدونین امشب شب آرزوهاس.Nightامشب فرشته ها به زمین میان تا دعاها و آرزوهای مارو ببرن پیش خدای مهربون.مخصوصا دعای اونیکه شاید گناهش بیشتره.

ازتون میخوام که توی دعاهاتون منو دوستام رو فراموش نکنین.رز جونم برات مسیج دادم اما انگار نرسید. دعا کن به آرزوهامون برسیم.منم واسه همتون دعا میکنم.

خدا جونم دعاهای خانوادم،پرستو،پروا،الهه،مهیار،ماهان،رز،بخصوص هستیم که امروز وقتی باهاش حرف زدم خیلی ناراحت بود،دوستای وبلاگیم و تمام کسایی که خودت بهتر میدونی رو به آرزوهایی که به صلاحشونه برسون.خداجون این وسط اگرم فرصتی شد به این بنده حقیرت نظری بنداز.

از خدا میخوام که تمام شما دوستای گلم تو زندگی و الان که فصل امتحاناتتونه  موفق و سربلند کنه.

ماه رجب ماهیه که تمام روزاش میشه دعا کرد.پس فراموشم نکنین.


پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, توسط sogand