دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 215
بازدید کل : 183545
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
وااااااای! مُردم از درد....

سلام عزیزای مهربون...خوبین؟خوب دیگه چیزی تا پاییز فصل مورده علاقه من باقی نمونده.

بذارین یه تشکر کنم از همتون....

آنای عزیزم واقعا مرسی که بهم سر میزنی.فدای تو ببخشید که نشد اون پستی که قول داده بودم رو براتون بذارم آخه باید اول پرستو رو ببینم که کامل کامل برام توضیح بده چه سوتیایی داده که منم اطلاعات غلط ندم.احتمالا فردا میریم بیرون..اما قول میدم که بگم.

خوب حالا از داداش مهران وdarknessجون یه جا تشکر میکنم،به همون دلیلی که خودشون میدونن.

عسل خوشگلم مییییییییییییسسسسسسسسسسسییییییییییی!!!!!

رز مهربون قربونت برم با اون آش درست کردنت....

رضاجون،anahid عزیزم، hamidgator،فائزه خوشگلم و....میسی از همتون واسه کامنتایی که برام گذاشتین.زبانکده محصل

ببخشید بچه ها که دیروز آپ نکردم.آخه از صبح تا شب بااقوام رفته بودیم باغمون.جاتون خالی بود وقتی میگم خالی یعنی واقعا جاتون خالی بود چون حسابی خوش گذشت.میخوام اول باغ رو براتون توصیف کنم بعدش میگم چه فوضولیایی کردیم.

به محض ورود یه دالان پوشیده شده با پیچک و رزای خیلی بلنده که بوشون آدمو مست میکنه.کمی جلوتر ازمحوطه یه فضای باز هست که یه طرفش ساختمونه و بقیش دور تا دورش درخت وگل.میزو صندلیایی با تنه درخت یه طرف محوطس.یه ورودی هم بین درختاس که با سنگ،فرش شده و دورتا دور باغ کشیده میشه(در واقع یه راه بین درختاس)چراغایی که توی مسیر این سنگ فرش هست جون میده برای اینکه با عشقت شب قدم بزنی در حالی که دستشو گرفتی.وسط درختا بازم یه فضای بازه که یه تاب داره از اونا که مطالعه روش خیلی حال میده.دور میله های تاب هم پیچک تنیده شده.جلوشم دوباره میزو صندلی هست.مجسمه های سفالی بزرگی هم با یه هارمونی خاص زینت بخش باغ شده.به فاصله کمی از ساختمون یه استخر بزرگ با رنگ آبی آسمونی با پله هایی بلند برای شیرجه گذاشتن.اینقد رمانتیک و قشنگه که آدم دوست نداره چشم ازش بردارهمحصل.

بچه ها امیدوارم تونسته باشم خوب توصیف کنم.شمابگین خوب بوده یا نه توصیفم؟شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

حالا دیروز...عمه هام وعموهام و بچه هاو نوه هاشون و مادربزرگم...همه بودن.30،40 نفری میشدیم که البته بعضیا نیومدن.از بدو ورود شنا کردیم تا خواستیم بیایم.عین یه کاغذ مچاله شدم تو آب بس که خیس خوردم.چنان شیرجه میزدم تو آب که نگو(توهم زدم،باور نکنین!)آب از سرمون میگذشت.داداشامو عموکوچیکم وپسر عمه هام هی همو هول میدادن تو آب،همدیگه رو خفه میکردن.عموم دائم میومد طرفم که بندازدم تو آب منم جیغ میزدم:باباااااااااااااااااااااااااااااااااا،به این دیوونه بگو ولم کنه...هر کی نمیومد شنا با سطل آب میبردن میریختن رو سرش.بماند که تو چندتا از گوشیا آب رفت.مامی جونم به زور بابام اومد شنا اما یهو پاش لیز خورد رفت زیر آب.به کسی نگید هااان اما مامانمم کلی جیغ کشید از ترس بعدشم رفت دیگه نیومد.عموم ول کن نبود.اما اگه به زن خودش نزدیک میشدی واویلا بود.(مردم چقدر پرو تشریف دارن،نه؟)اومدن سر یکی از دختر عمه هام آب بریزن از ترسش یهو شیرجه رفت تو آب...یکی از فینگیلیهام که لطف کرد با جیشش(البته با عرض پوزش)آب رو معطر کرد.مام همه یهو باهم هوووووو کشیدیم.انقده ساده اس بچه مون که هی داد میزد مامان جیش کردمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے...

بقیه اش رو برین ادامه مطلب بخونین بچه ها...



ادامه مطلب

سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



موندم دیشب عروسی رفتم یا پارتی...؟!!!!

سلام به همه بروبچه های گل وبلاگیه خودم.چطورین شماها؟ مرسی از همتون که نظر بارونم کردین.بوووووووووووس...اما بابا چرا خصوصی میذارین؟

تازه پرستو جون هم لطف کرده واسم نظر گذاشته.صاحب خوده اون خاطره رو میگم هااان.فدات بشم پرستو جونم،منم بی اندازه دوست دارم...بوووسBlow Kiss

مرضیه جونم اگه از هستیم حرفی نزدم واسه این بود که دلم نمیخواد شمارو با خودم ناراحت کنم و گرنه کلی حرف دارم.بهتون میگم بعدا.

ساسان آقا داشتیم؟!!darkness

عزیز من اصلا ناراحت نمیشم و تازه میخواستم اجازه بگیرم شعرایی که میفرستی رو به اسم خودت تو وبلاگم بذارم.

آنا جونم مرسی که دائم هوای وبلاگمو داری.

از این داداش مهران بی معرفتم خبری نیس که...!

خلاصه ممنون از تمام باحالای وبلاگیم.

بچه ها راستی رز عزیزم از مسافرت برگشته.دلم یه ذره شده واسه دیدنش،فداش بشم...Blinking Heart 2

خوب حالا از عروسیه دیشب براتون بگم.جاتون خالی بود واقعا.بیشتر عین پارتی بود.یعنی کلا هنگ کردیم که رفتیم عروسی یا رفتیم پارتی؟؟اما عیب نداره مهم حال کردنش بود.من با داداش جونیم رفتم.بچه داداشم هی میرفت اینور اونور.مام هی میدوییدیم دنبالشم.یا بچه های مردمو میزد یا از بس فینگیلیه بین صندلیا گم میشد کلی میگشتیم دنبالش.بعدشم که یهو از زیر پرده رفت تو قسمت مردا.رفتیم بیاریمش نمیدونستیم کجاست؟ارگ زن در حال خوندن میگفت:اونجاست...اونجاست...!آخه بهش بگین جوجه خوب بشین یه جا دیگه.اما بچه ها نی نی کوچولومون از دیشب معلوم نیس چش شده هر چی میخوره بالا میاره،خیلی نگرانشم الان بردنش پیش متخصص.دعا کنید زود خوب شه نی نیمون.خوب حالا برگردیم تو عروسی.اولش مثه یه بچه مظلوم نشستم.دختر عمه هام هی چشم غره بهم میرفتن که بلند نمیشدم تا اینکه خالم اومد گفت:میکشمت اگه نیای.منم رفتم.یه دفه فکر نکنین خیلی مایل بودم برقصم هان(به قول دوستام آره ارواح عمت!)چراغارو خاموش کردن و رقص نور گذاشتن.ولوم رو بردن بالا.ماهم رفتیم فضا دیگه.وقتی آهنگ کامران هومن رو زد،منم که عشق کامی هومی..دیگه نفهمیدم اینقد رقصیدیم که داشتیم بیهوش میشدیمDance شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز .از جانب غیب کمک رسید و گفتن شام آمادس رفتیم شام میل کردیم و بعده شام قاطی شدیم یا به اصطلاح دانشگاهی ها مختلط گشتیم.اولش مسئول تالار نمیذاشت.کلی باهاش بحث کردن تا بالاخره...

بازم مثه یه بچه مظلوم کنار واستاده بودم که عمو کوچیکم دستمو کشید و برد قاطی بقیه.با اون نور پردازیو آهنگا آدم جو گیر میشد.این عمو کوچیکم،پسر عمه هام و شوهر دختر عمم(عمو پیمان)که داشتن منفجر میکردن سالن رو.موقع رقص تانگو دور عروس و داماد پایه هایی با گل گذاشتن و دور تا دورشو تور کشیدن. بقیه ماهم دستای همو بالا گرفتیم دورشون آروم میرقصیدیمdan1.gif.انقده رمانتیک بود.تموم که شد داداشم اومد گفت:از خدات بود عمو دستتو کشید برد مگه نه؟بنده هم به یه لبخند ملایم اکتفا کردم.تو کارناوال عروسی که یه تصادفی داشتیم اول راه.وسط راه هم این عموم و عمو پیمان درمیومدن به مدت 10ثانیه میرقصیدن و دوباره حرکت...تو خونه هم پسر عموم(برادر داماد) ارگ میزد،پسر عمم میخوند(برادر عروس).این محمد پسر عمم هم یه آدم مسخره و شوخیه که نگو.آخر شب عمه هام گریه کردن،عروس  هم گفت:بابا من امشب خونه بابامم جرا گریه میکنین؟(آخه قراره برن شهر دیگه موقت اینجا هستن تا مراسما تموم شه،عموم یه خونه هم اینجا داره که موقتن تا امشب تشریف دارن در این شهر)خلاصه شب به پایان رسید...از سر درد و کمر درد تا صبح نخوابیدم.قرار بودبا دوستم صبح برم خیابون اما نا نداشتم بیدارشم.یه اس دادکه حالم خوب نیس دیرتر بریم.منم از خدا بخواستم گفتم عزیزم استراحت کن فردا بریم.

حالا ایندفه امروز ظهر خونه عمم...

 ما اینجا رسم داریم صبح که البته دیگه ظهر برای عروس حلوا،مرغ،کلوچه تزیین شده میبریم به اضافه یه تیکه طلا...حدود ساعت 1رفتیم خونه عموم.توراه کلی ادا در اوردیم دم در هم محمد صدای باندای ماشین رو بلند کرد با عموم میرقصیدن و کل میزدن...همسایه هاشونم سرشونو اورده بودن بیرون ببینن چه خبره!!خدایی عمم سنگ تموم براش گذاشته بود.از شیر مرغ تا جون آدمیزاد بهش داده بود.محمد پیش مامانم نشسته بود میگفت آهنگ در خواستی اجرا میکنم.بهش گفتن فلان آهنگ رو بخون گفت:من دره پیت نمیخونم.بعد اشاره کرد به پسر عموم گفت:این خاک برسر هم که جز یه آهنگ چیز دیگه ای بلد نیس........

ادامشو برین تو ادامه مطلب بخونین بچه ها....



ادامه مطلب

شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



یه خاطره به درخواست شما...

سلام به همه مخلبونا...خوبییییییییییییییین؟انتخاب واحد کردین؟چیزی به پاییز نمونده من که بوشو دارم احساس میکنم شماچطور؟

حالا تشکر از شماها...

آنا جون مرسی از کامنتت کلی انرژی گرفتم و خاطره امروز بخاطره توئه.داداش مهران بی وفا،محمدجان،سارایی من،مرضی جونم،darknessجون و...از همتون یه دنیا ممنون.ببخشید اگه نشد اسم همه رو بگم.راستی بچه ها برای چی نظر خصوصی میذارین.من لینکت کردم،خصوصیه؟

خوب بریم سر خاطره...اول بذارین انگشتامو چرب کنم که بتونم بنوسیم...آهاان...خوب،شروع میکنم.

اول از همه ببخشین که این2روز نیومدم آپ کنم چون گرفتاربودم.ازهمین الانم بگم فردام وقت ندارم چون جشن عروسیه دخترعمم با پسرعمومه....دست دست...دستابالا...Happy Dance

خوب،دانشگاه ما کنار یه رودخونه خیلی قشنگه که تا جایی که ادامه داره فضای سبزوپارکه.اینجا بهش میگن جاده ساحلی.هیچ جای ایران مثلشو نداره.اوقات بیکاری تو دانشگاه همه میریم اونجا،آب بازی،یادرس بخونیم یا...ترم پیش که داشتم با پرستو و پروا والهه میومدیم خونه،تصمیم گرفتیم از جاده ساحلی راهمون رو ادامه بدیم که به آب نزدیکتر باشیم.منو الهه جلوتر از پرستو و پروا بودیم یه موتوری پشت سر پرستو هی بوق میزد.اونم که میدونین شر،بهش گفت:اینهمه راه برو...خدایی هم عمدا اومده بود پشت سرش.موتوریم یه چیز گفت که دوباره پرستو گفت:برو معتاد بیشعور...پسره هم یه حالت تف کردن تو صورت دوستم انجام داد.پرستوهم جزوشو برد بالا که بزنه دوباره پشیمون شد.اون یارو هم گفت:اگه جرات داری بزن.نمیدونست با بد کسی طرف افتاده.پرستوهم نه گذاشت نه برداشت محکم با جزوه زدش.پسره هم با دست کوبید رو سینش.پرستوهم دوباره زدش.ماکه جلوبودیمو نفهمیدیم چی داره اتفاق میفته با جیغ پروا یهو برگشتیم.پروا رفته بود طرفدیگه جدول ودست پرستو رو داشت میکشید و به پسره میگفت:ولش کن کثافت....بیشعووووووووور.........ولش کن احمق...اما از جاش جم نمیخورد.کلی آدم که پسراو دخترای دانشگامونم بودم دویدن طرفمون.منو الهه هم مرده بودیم از خنده.اصلا نمیتونستم از شدت خنده راه هم برم.موتوریم وقتی دید دارن میان فرار کرد.پرستو رسید بهمون تا گفتم:چی شد یهو...؟نذاشت حرفم تموم شه گفت:تو خفه شو کثافت...مثلا استاد ووشو هستی...خاک تو سرت...واستادی نگام میکنی؟؟!!و کلی فحش دیگم نثاربنده کرد.آخه آدم وقتی میخنده نمیتونه کاری کنه که.تو راه پروا به شدت داشت میلرزید.دائم برمیگشت به پرستو میگفت:حالت خوبه؟میخوای آبمیوه چیزی برات بگیریم.پرستو هم گفت:بابا یکی بیاد اینو جمع کنه.من دعواکردم این پس افتاده و رنگش پریده.بیچاره تو داری میمیری اونوقت برای من آبمیوه بگیرین؟؟؟

فرداش تو دانشگاه آدم بود که سوال پیچمون میکردوپرستوهم کلی به خودش میبالید.این وسط منه بیچاره خراب شدم که هنوز که هنوزه میگه خاک تو سرت با درجه استادیت...تورو خدا ببینین چه گیری افتادیم آخه...

بچه ها برین ادامه مطلب که براتون عکس و شعر گذاشتم...

نظر یادتون نره و گرنه میکشمتون....



ادامه مطلب

پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



هفت خان انتخاب واحد...

به به،سلام به دوستای وبلاگیه خودم،چه خبر؟تورو خدا رو دربایستی نکنین،بگین ببینم چه خبرا؟!

اصلا نگین خودم میگم.بچه ها مهربون جونم الان شیرازه،بالاخره رفت به وطنش...کاش منم پیشش بودم.آخه اونجا شهر عاشقاس.دعا کنین برام بتونم تو این یکی 2ماهه برم پیشش.

امروز انتخاب واحد داشتیم.بابام درامد از صبح...ساعت7:30بود که 2تااز بچه هااومدن خونمون باهام کلاساشونو چک کنن تا مثه من باشن.بعد رفتن دانشگاه که کارای دیگه رو انجام بدن.نزدیک9بود دوستای دیگم اومدن.لپ تاپمو اوردم تو سالن که راحت باشیم اما این مودم روشن نمیشد.گفتم:نکنه از شانس بدم ADSLم قطع شده باشه؟؟!!!زنگیدم به شرکت تاببینم چی شده.بعد که داشتم صحبت میکردم فهمیدم سوکت تلفن رو وصل نکردم...چقدر ضایعم من...اگه امروز اینجابودینو منو دوستامو میدیدین حتما کارتون به تیمارستان میکشید.اول که چک لیست رو گرفتیم که با دروس ارائه شده هماهنگ کنیم.روزا که کلا قاطی...اینقد منو پرستو قاطی کردیم که نگوتا آخرش تونستیم یه برنامه عالی از توش در بیاریم.یکی از گروهمون رفته بود دکتر.اون یکیمونم رفته بود بانک براش پول بریزه تا فایلش باز شه.هی زنگ میزدیم کلاسا اینطورین،بگیریم،نگیریم؟بابا زودتر بیا دیگه...حسابی کلافه شده بودیم.یه سری به خونمون زنگ میزدن.یه سری به گوشیم.از دخترای دانشگاه تا پسراش...باید به همه توضیح میدادم.ایندفه یکی دیگه میزنگید میگفت:کدای درسایی که گرفتیو بگو.درسا اخذ نمیشدن میزنگیدم به بچه هایی که دانشگان برن حلش کنن.2تا از درسارو یادشون رفته بود ارائه بدن،زنگیدیم بازشون کنن.همه داشتیم با گوشیا حرف میزدیم.فکرشو کنین ببینین چی بوده دیگه وضعیت...اون از دست رفته تو بیمارستانم که جواب نمیداد.میخواستیم براش انتخاب واحد کنیم رمزش اشتباه بود.بعد کلی تماس فهمیدیم خودشم یادش رفته.باکلی مصیبت رمزش پیداشد.ایندفه ظرفیتا پرشدن...بعدش تلفن خونه زنگ خورد،داشتم حرف میزدم گوشیمم زنگید،یه دفه دیدم تلفنمم پشت خطی داره،پشت خطیو جواب دادم آیفون خونه رو زدن،دیگه نمیدونستم کدوم طرف بدوام.یه مکافاتی بود که نگو.خلاصه تا12ظهر اون چهره های پرطراوتمون اینطوری شد...بعدش که بچه ها رفتن دوباره چندنفر دیگه sدادن و زنگیدن...در نهایت بنده ساعت2 بعداز ظهر مثه جنازه ولو شدم و تا7عصر بهوش نیومدم...

شما موقع انتخاب واحد چطوری هستین؟...Kisses

برین ادامه مطلب عزیزان...



ادامه مطلب

دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:/, توسط sogand



واسه جبران اون 2غمم...

سلام سلام صدتا سلام،حالتون،احوالتون؟چه میکنید با زندگی؟مرسی از نظرای قشنگتون واقعا...

امروز عقد خواهر یکی از همون گروه 4خلافکارمون بود.منودوستام همه باهم آماده شدیم و رفتیم عقد.بابا حسابی جاتون خالی بود.اینقد اونجا....Dance شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز 3،4ساعتی بودیم اونجا.داداش دوستم قرار بود بیاد ببردمون.اما دیرکرد.تمام مهمونا رفته بودن،ماتنها مونده بودیم توتالار..توروخدا دیدین چقدر ضایع شدیم...

جند دقیقه پیش با رز عزیزم حرفیدم،یادتونه که رفته مسافرت.الان شماله.امیدوارم بهش خوش بگذره.از همین جا میبوسمت خواهری...In Love

خوب بخاطر اینکه این 2روز ناراحتتون کردم بجاش امروز براتون چیزای خنده دار میگم.دیروز که رفته بودیم دانشگاه  بعضی از همکلاسیامونم بودن.پسرای کلاسمونم بودن.با یکی از اونا خیلی لجیم.هی بگو این دوستم.همیشه باهاش دعوامیکنه.وقتی اومدماسلام نکردیم موندیم تا اون سلام کنه بعدش مام سرد جوابشو دادیم.تو حیاط داشتیم با بچه ها میحرفیدیم که دوستم(پرستو)گفت:این شلواره اون ترم پاش بود.همه برگشتیم طرف پسره.تایید کردیم که آره مال ترمه پیشه.بعد همونجور که به شلوارش زل زده بود گفت:بچه ها شلوارش ترم پیش سالم نبود؟!همه برگشتیم باز...وااااااااای....بچه ها رفته بود مثه این شلوار جلفا پارش کرده بود.مارومیگی از خنده داشتیم میمردیم...پرستو گفت باید برم ضایعش کنم فک نکنه نفهیمیدیم.ماگفتیم ولش کن بابا.گفت:یا یه شلوار میبرم میگم اینم برام مثه شلوار خودت پاره کن یا میگم ببخشیداین شلوارتون سالم نبود؟؟از دست این پرستو که یه لحظه آروم نمیشینه.حالا لابد پسره پیش خودش فکر کرده بالانسبت ما...هستیم.ای بابا مردمم چه کارا که نمیکنن.

برای ناهار دیروز هم یه نوشابه خانواده گرفته بودم واسه اینکه خنک شه گذاشتم تو فریزر.اما هنوز یه ساعت نشده بود نصفش یخ زده بود.موقع خوردن غذا صدبار تاکید کردم بچه ها چیزی رو این فرش نریزین که پاک نمیشه.تقریبا آخرای ناهارمون بود که نوشابه رو پرستو دوستم منفجر کرد رومونشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  .تمامش پاشید رو هوا،لباسامون،ظرفای غذا...بجای اینکه درشو ببنده دوید توی آشپزخونه و شد آنچه نباید میشد.تمام فرش،سرامیکا...همش شد نوشابه...بنده هم نمیدونم چرا بجای اینکه گریم بگیره خندم گرفته بود...شایدم خنده تلخ من از گریه غمیگینتراست بود...

برین ادامه مطلب نازنینا...

اما نظر یادتون نررررررررررررررررررررره...



ادامه مطلب

دو شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



روز نیمه خوب...

سلام به دوستا،داداشیا،آبجیاو همه مهربونا...حالتون چطوره مطوره؟زندگی بر وفق مراد هست؟محصل

امروز با دوستام رفتم بانک پول ریختیم به حساب دانشگاه.رفتیم کارمند امور مالی،آدم بوووووووق میگه بدهی دارین.میخواستم بکشمش.آخه من هردفه تازه بیشترن پول میریزم،صفر میکنم،دوباره ترم بعد میگن بدهی دارینزبانکده محصل.هممون قیافهامون اینطوری بود

2شنبه انتخاب واحده.میشم ترم آخری.نمیدونم چرا استرس گرفتم!آخه دل کندن از بچه هایی که باهم کلی خاطره داریم سخته.بعد از دانشگاه اومدیم خونه با دوستام آخه امروز تا شب تنها بودم و کسی نبود.از سر راهم برای ناهار خرید کردم.راستی مهربونم هم اومد.قربونش برم با اینکه چند ساعت بیشتر نیس از پیشم رفته اما دلم براش تنگولیده.معلوم نیس کی ببینمش.اما قول داد دوباره که هرروز باهام تماس داشته باشه و هروقتم از شیراز اومد حتما بیادپیشم.با دوستامم آشنا شد.اینقد مهربون راحت بود که انگار هزار بار تا الان اومده اینجا.کلی خوشم اومد از این رفتار و صمیمیتش.انگار دنیا رو بهم داده بودن که دوستای عزیزم پیشم بودن.اصلا گذشت زمان رو احساس نمیکردم.تازه رسیده بودیم خونه که تلفن زنگید.به شماره نکاه کردم.باورم نشد...شماره خونه هستیم بود..دستم رفت واسه گوشی اما پشیمون شدممحصل.اگه باهاش حرف میزدم حتما کلی گریه میکردم و اخلاقم عین برج زهر مار میشد.نمیخواستم تا وقتی که خواهرای عزیزم پیشم هستن رفتاربدی داشته باشم مخصوصا بخاطر مهربون...یکی از دوستام پرسید:چرا جواب نمیدی؟  -ولش کن.   -کیه مگه؟   -بیخیال.    بعدم رومو کردم اونطرف خودمو مشغول غذا درست کردن نشون دادم.محصلهمون لحظه یه sبرام اومد.بازم همون دوستم گفت:گوشیته.   -میدونم...   یه نیشخند زدو نگام کرد.میدونستم فهمیده که کیه. sرو خوندم گفت بود:میای بعد از ظهر بیرون؟    -دوستام پیشم هستن تا بعد ازظهر.شمابرو.خوش بگذره.    اگه بدونین الان که دارم مینویسم چطور از عصبانیت بدنم عین یه کوره،داغ شده!!!؟چند دقیقه پیش بایکی تماس گرفتم.از طرز حرف زدنش فهمیدم که هستیم پیششه.وانمود میکرد تنهاس اما برای من تابلو بود که اونجاس.تودلم بهش گفتم...خودتی.بعد یکی 2دقیقه صحبت،گفتم که بعدازنگ میزنم.اونم گفت باشه پس منتظرم.دیگه مطمئن بودم پیششه.حالم خیلی گرفته شد.هرچی میخوام دیگه بهش فکر نکنم نمیشهمحصل.ظهری یدفه حرف هستیم شد با بچه ها.وقتی تعریف میکردم همشون داشتن گوش میدادن.تودلم گریه میکردم.وقتی حرفام تموم شد مهربون جونم بغلم کردوگفت:عزیزم خودتو اذیت نکن.چنان احساس آرامشی از آغوشش بهم دست داد که نگو.کاااش تا همیشه دوستام پیشم میموندن.با اوناس که احساس امنیت میکنم.وااااای بچه ها،دلم نمیخواد غمگین باشم.من همیشه از بس فوضولی کردم و حرف زدم همه از دستم عاصی شدن ماما حالا شدم عین یه آدم مسخ شده...خودم حالم از خودم بهم میخوره.ترم جدیدمم داره شروع میشه،دوست ندارم دیگه بخاطر هستیم مثه ترم پیش گند بزنم به امتحانام...

دیگه حالا دلم به نظراودلداریای شماو دوستای عزیزتراز جونم خوشه.مثه همیشه بهم سر بزنین،باشه؟

 

برین ادامه مطلب بچه ها....

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو



ادامه مطلب

شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



بچه ها بگین چیکار کنم...

سلام دوستای مهربون،خوبین؟بازم مرسی بابت نظراتتون.

بچه ها امروز دلم گرفته پس حال ندارم از خاطراتم بگم.ازتون کمک یا بهتره بگم راهنمایی میخوام.دیروز صبح خواب بدی دیدم.خواب دیدم هستیم بهم زنگ زده.صدای گریه خواهرش میاد.همش میگم:چیزی شده؟اتفاقی افتاده؟ بعدش فهمیدم باباش فوت کرده.هی میخواستم دل داریش بدم نمیذاشت میگفت:میخوای منم دلتو بشکنم.میخوای اذیتت کنم،میخوای...!حتی رفتم پیشش میخواست منو بزنه اما من بازم بغلش کردم.

اصلا سر در نمیاوردم این چه خوابی بوده.آخه اونی که دلش شکسته منم نه اون!پیش خودم گفتم نکنه چیزیش شده باشه!گفتم نکنه تقصیر من باشه!تمام صبح تا ظهر فکرم درگیر بود.رفته بودم خرید.تو راه برگشت باخودم گفتم:به جهنم.هرچه باداباد!بهش زنگ میزنم نکنه خدای نکرده...!شمارشو با ترس گرفتم.خیلی سرد سلام کرد.انگار یه سطل آب سرد ریختن رو سرم وقتی طرز حرف زدنشو دیدم.پرسیدم:خوبی؟ -ممنون. -کاری نداری؟ -نه  -خدافظ     -...!

به حدی دلم شکست که مثه...پشیمون شدم تماس گرفتم.ظهرش این دل صاب مردم طاقت نیاورد یه sبهش دادم که کاش میفهمیدم چرا؟ گفت:چرا چی؟منم گفتم:بهتره نگم چون میدونم جوابی نمیگیرم.خلاصه کلی sبیخود داد.گفت:جایی بودم نتونستم درست حرف بزنم.اما بچه ها بخدا طرز حرف زدنش از زمین تا آسمون باهام فرق کرده.خر که نیستم،میفهمم.فقط یه چیز ازش خواستم که به دلم بگه همه چی بینمون تموم شده دیگه.خودش بگه تا این دل دربه درم به حرفم گوش بده دیگه شب و روز بهش فکرنکنه،تا دیگه اینقد منوتا دم خونشون نکشونه و فقط بوی جایی که توش نفس میکشه رو احساس کنم.دیگه بریدددددددددددددددددددددددم.

نکنه من مغرورم؟!گفت:فرصت بده تا همه چی مثه سابق بشه بینمون.اما من که این فرصتو داده بودم،خودش بدترش کرد.شاید منم بی تقصیر نبوده باشم اما بیشتر از هرکی داغونم کرد واسه همینم سختمه...الان همش میگه دوست دارم و نمیخوام بری.اما دوست دارم گفتنشم انگار از روی اجباره.دیگه بعد اینهمه سال طرز حرف زدنش کاملا برام مثه روز روشنه.خیلی چیزای دیگه گفتیم که نمیتونم بگم.

بچه ها شما میگین چیکار کنم؟یعنی تقصیره منه؟تورو خدا شما بگین چیکار کنم.من که دیگه هنگ کردم.انکار نمیکنم که عاشقش نیستم.هنوزم میپرستمش اما اونی که توی دلم دارمو نه اینی که الان هست...

الانم که داشتم براتون آپ میکردم s داد....آخه چیکار کنم خدااااااااااااااا



ادامه مطلب

جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



یه سوتی باحال...

واااااااااااااااااااااای،چقد خوبین شماها؟ذوق مرگ شدم از بس نظر دیدم از طرف دوستای گلم....

ببخشید یادم رفت سلام کنم از فرط شادی...سلام به جون جونیا،امیدوارم سالم و سلامت باشین(تا هی بیاین وبرام نظر بذارین)ممنون ازتون که در مورد مطالبم نظر دادین.بازم خواهش میکنم اول مطالبم رو بخونین بعد نظر بذارین؟بااااااش...؟؟؟

خبراول اینکه از امروز دیگه سرکار نمیرم،آخه ناممو دادن و گفتن چند روزو بخاطره اینکه دخمل خیلی فعالی بودی بهت میبخشیم.کارآموزیم تموم شد...هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

خبر دوم،رز عزیزم داره میره مفاسرت.قرار بود باهم بریم اما به یه دلیلی نشد که هردومون خیلی ناراحت شدیم اما عیب نداره امیدوارم کلی بهش خوش بگذره...رز عزیزم با آرزوی سلامتی و شادی،خدا نگهدارت باشه نفسم...

خبر سوم،امروز میخوام یه سوتی براتون تعریف کنم.

آماده این....؟

یادتونه که گفتم اهواز استاژ داشتیم.بازم جریان مربوط به همون وقته.شب که از تمرین میومدیم بدون توجه به خستگی که داشتیم همه باهم میرفتیم بیرون.اون موقع چندتا از شاگردای استادم درجه استادی داشتن(حالا منم دارم هااان)باهاشون خیلی صمیمی بودیم.داشتیم از تو یه کوچه طولانی رد میشدیم که میانبر زده باشیم.منو یکی از همون تازه استادا عقب تر از بچه ها داشتیم راه میرفتیم و میحرفیدیم.فوضولیش یه دفه گل کردوبه هر ماشینی میرسید پاشو محکم میکوبید بهش تا صدای دزدگیرش بلند شه...اما متاسفانه هیچکدوم صداش در نمیومد...ماشین اول...ماشین دوم...خلاصه رسیدیم سر کوچه.آخرین ماشین مونده بود.گفت:اینقد میزنم توش که صدابده.بعد شروع کرد به کوبیدن به ماشین بدبخت...اگه گفتین چی شد...باورتون نمیشه...یه لحظه چشمم به داخل ماشین افتاد دیدم راننده نشسته توش و داره با تعجب به استاد که داشت میزد تو ماشینش نگاه میکرد.من که هول شده بودم،دستشو کشیدم گفتم بیا بریم.گفت:نه بذار ببینم چرا اینا...که راننده رو دید.با سرعت جت فرار کردیم.قبل از اینکه به بچه ها برسیم التماس میکرد بهشون چیزی نگم.منم بدجنسی کردم و گفتم اگه میخوای نگم باید هرچی گفتم برام بخری.اول رفتیم یه پاساژعروسک دیدم برام خرید.تو راه برگشت پیراشکی دیدم گفتم:میخوام.گفت:دیگه برات عروسک خریدم حرفشم نزن.منم گفتم باشه،و رفتم طرف بچه ها که داد زد:باشه میخرم.

این سوتیش کلی به نفعم شد.کلی ازش کولی هم گرفتم...هروقت یاد اون ماشین و راننده واستاد سمج میفتم کلی خندم میگیره...

راستی اگه شمام سوتی داده بودین بهم بگین تا تو وبلاگم به اسم خودتون بذارم...یادتون نره هااا....

 

 

 



ادامه مطلب

چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



خاطره شجاعت...

 سلام سلام سلام یه عالمه سلام به همتون که اینقده خوبیدو برام اینهمه نظر گذاشتین.خیلی خوشحالم بابت محبتایی که از طرف شماها دریافت کردم.

خوب دوستای عزیزم خاطره رو خوندین؟نظرتون چی بود؟امروز میخوام یکی از شجاعت بازیامون رو براتون بگم.حتما بهم بگین که دوس دارین ادامه بدم یا نه؟

خوب....1..2..3...شروع...

حدود 2یا3سال پیش به مدت یه هفته استاژ داشتیم تو اهواز.یعنی میرفتیم یه چیزیو یاد میگرفتیم.بعد انتخابی برای تیم ملی بود26.gif.2استاد از چین اومده بودن.البته خانم بودن.یکیشون انقده نازو جوون بود که نگو،اون یکیم کمی پیر تر بود اما خیلی مهربون.از ساعت 7 صبح تا7شب میرفتیم تمرین.با اینکه حسابی خسته میشدیم اماخوش میگذشت.یه خوابگاه داشتیم که توش یه سالن بزرگم برای مسابقه بود.قبلا هم اونجا مسابقه داده بودیم fechten2.gifاما اینبار رفته بودیم ساختمان دو قلو اهواز.چون مخصوص رشتم بود.وکلا اسمش مدرسه ووشو شده بود.منطقه ای که مدرسه ووشو توش بود آدماش با عرض معذرت وحشی بودن.باسرویسی که میرفتیمو میومدیم به سنگ میبستنمون.خلاصه یه روز راننده سرویس گفت من نمیام شما بیاین از منطقه بیرون اونوقت میبرمتون.بعدازظهر داشتیم خسته و کوفته میومدیم.همه شمشیرو نیزه روی شونه هامون بود.یکی از پسرای اونجا نمیدونم به یکی از استادامون چی گفت که اونم در جوابش گفت:جرات نداری!چند قدمی نرفته بودیم که پسره سوار موتور شمشیره استادمونو از رو شونش کشید برد.مام همه بسرعت دویدیم طرف سرویس.آخه شمشیرا چیزه بی ارزشی نیستن که بیخیالش میشدیم.همه سوار شدیمو رفتیم دنبالش.سر یه چهارراه پشت چراغ قرمز گیرافتاد.داشتیم پیاده میشدیم که رانندهه التماس میکرد:بابا میرم میارم تورو خدا کاری نکنین...اما ما رفتیم و دورش کردیم با شمشیرایی که دستمون بود.پسره مونده بود وسطمون اول هاج و واج نگاه میکردوفکرنمیکرد انقد خشن باشیم.بعدش شمشیرو انداخت زمین و هی میگفت غلط کردم ...غلط کردم...اما از استادمون یه مشت خورد که تا عمر داره فکر دزدی و یا باخانمابخواد در بیفته رو نکنهbox.gif.مام کلی حال کردیم که خودمونو نشون داده بودیم و...

کلی از باشگاه و ورزشم خاطره دارم،جالبارو وقتی میگم که نظر داده باشین...

شجاعتو داشتین....

 

امروز برگه اتمام کارآموزیمو قرار شد بزنن که 2،3روز دیگه بیشتر نرم.مال مهربونمو امروز دادن آخه فردا باید بره...گفتن مال دوتاییمونو باهم درست کنن.اون دوسته صمیمیمم که باهامونه گفت ماله منم باید بدین اگه برگه سوگندو میدین.بایه حالت قهر رفتار کرد.خوب اون یه هفته دیرتراز من اومده بود که...راستش رفتارش خیلی بهم برخوردgirl_to_take_umbrage2.gif...اصلا انتظار این رفتارو از دوست صمیمیم نداشتم... 

 

 

برین ادامه مطلب رو ببینید...



ادامه مطلب

سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



خاطرات...

سلام دوستای خوشملم،خووووووووووووووفید؟

اول یه تشکر جانانه از رز عزیزم،کلبه عشق و دوستای خوب دیگم که برام نظر گذاشتن.

بچه ها میخوام از امروز یه خرده از سوتی هایی که دادیم یا اتفاقای خنده داری که برامون افتاده براتون حرف بزنم.نظرتون چیه؟

اول بذارین خودمو خالی کنم که با تمرکز براتون بگم.امروز که داشتم میومدم خونه یه sبرام اومد دیدم اسم هستیمه رو صفحه.میتونم بگم اصلا خوشحال نشدم بر عکس قبلنا...آخه میدونستم چی میخواد بگه.تو پستای قبلی اگه یادتون باشه گفتم چی میگه!و حدسمم درست بود.همون s تکراری رو فرستاده بود.منم پاکش کردم و بیخیال شدم(جون خودم...چقدم که بیخیال شدم،مگه نه!!...http://s1.picofile.com/file/6396679074/5.gif)صبح داشتم با دوستم در مورده این حرف میزدم که آدم هرچی کمتر از اطرافش خبر داشته باشه کمتر عذاب میکشه و به عنوان مثال گفتم هر چی از هستیم کمتر خبر داشته باشم اعصابم آرومتره...نه،واقعا میخوام بدونم خجالت نمیکشه بعد از 3هفته پیام بده،خوب اصلا نده...

اول بذارین یه چایی برای خودم بیارم بخورم چون داره خوابم میگیره...

حالا بریم سر ماجراها....

امروز صبح گوشیم زنگ خورد.خوابالود برداشتم.دوستم بود گفت:نمیخوای بیای؟یه دفه از جام پریدم و گفتم مگه ساعت چنده؟گفت:ساعت 30/8...بازم این گوشیه لعنتی ساعتش زنگ نخورده بود...باعجله لباس پوشیدمو راه افتادم...بدبختی ماشینم نبود...مجبوری پیاده رفتم...یه آهنگ تند گذاشتم تو گوشم باشه که جوگیر شم بدوام...وقتی رسیدم نمیدونم چی شد که یهو یاد کارایی که کردیم افتادیم و واسه همون مهربون جونم که دیروز تو پستم نوشتم شروع کردیم به تعریف...از بس خندید بهمون و کارایی که کردیمو سوتیامون اشک از چشاش در اومد.منم گفتم بهتره هر جایی از خاطره هامو که میشه براتون بگم.بایه کوچولو شروع میکنم...

آذر پارسال با بچه های دانشگاه رفتیم یه هفته مشهد...با هوهوچی چی..Smileysمن خیلی احساساتیم واسه همینم از وقتی که توماشین بودم تا موقعی که رسیدم راه آهن تا وقتی که قطار چند کیلومتر حرکت کرد داشتم گریه میکردم...دوستام همه تنها بودن(چه اعتماد به نفسی که به خونوادهاشون گفته بودن برن)خلاصه اینقد گریه کردم تا همه دوستامم زدن زیره گریه...بگذریم...تو قطار چی بینمون گذشت بماند آخه خصوصیه...

قبل از اینکه به مشهد برسیم همه شروع کردیم به خودمون رسیدن و تیپ زدن...بالاخره انتظار سر اومدو رسیدیم.2تا از دوستام بار اولشون بودکه میومدن...اینقد بچه ها موقع پیاده شدن کلاس گذاشتن که نگو...راه آهن مشهد خیلی شیکو قشنگ بود واسه همینم بیشتر جو گیر شدیم کلاس بذاریم...همه چمدونای باکلاسی همراهمون بود مام هی میگفتیم از خارج داریم میایم...روی پله ها رسیده بودیم که دوستم حسابی رفته بود تو حس...چشمتون روزه بد نبینه به پله دومی نرسیده بود که پاش لیز خوردو به پشت خورد زمین و هی میرفت پایین با چمدونش...حالا داشت میرفت پایین هی میگفت:اِ اِ اِ اِ اِ.....ماچنان از خنده ریسه میرفتم که نمیتونستیم اون بیچاره رو بگیریم...حالا فکر کنین کلی آدمم دارن این دانشجوهای محترمو نگاه میکنن...

برین ادامه مطلب دوستای جون جونیم...

دیگه داره خوابم میبره،نظریادتون نره هان...

هم واسه مطالب و هم خاطرات و سوتی هایی که میخوام بذارم...

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز



ادامه مطلب

دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



خداحافظی تلخ

سلام به همه...

حالتون چطوره دوستای خوبم؟ببخشید چند روز نتونستم آپ کنم آخه ترافیکم تموم شده بودوخلاصه شرمنده،i am sorry

خوب 3روز تعطیلی خوش گذشت؟به من که خیلی چون رز عزیزم اومده بود اینجا و بعد از 2ماه دیدمش.گرچه زود رفت و معلوم نیس دوباره کی بیاد.

ماه رمضون هم که تموم شد.کارآموزی حالا اینقده خوش میگذره که نگو.همش ازمون پذیرایی میشه.اول که صبحونه میخوریم.بعدش چایی،ترشی،...http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/hallcandysmile.gifیه دوست خیلی خوب اونجا دارم.به حدی مهربونه که اندازه نداره.اسمشو گذاشتم مهربون.اما...5شنبه داره میره شیراز...آخه مهربون من اونجا درس میخونه.از همین الان عزا گرفتم واسه ندیدنش.گرچه قول دادیم هرروز ایمیل بزنیم و تمام وقایع اتفاق افتاده رو تعریف کنیم.من خیلی دوسش دارم چرا میررررررررررررررررررررررررررررررره

برام یه نقاشی کشیده،آخه مهربونم نقاشیشم بیسته بیسته.یه پسر بانمکه.اسمشو گذاشتم«دنی»...

هرروز باهم میایم خونه،موقع خدافظی کلی همو بغل میگیریم.اصلا دلمون نمیخواد جداشیم.امیدوارم بتونم برم شیراز پیشش بهش سر بزنمامروز که داشتیم میومدیم ازم پرسید چرا هستیت اینططوری کرده.خیلی بغضم گر فت.چیزی زیادی برای گفتن نداشتم.بهش گفتم خیلی سخته که هرروز از دم خونشون رد شم و فاصله به اندازه یه زنگ در باشه اما نتونم ببینمش یا حتی صداشو بشنوم.به نظر شما سخت نیس؟

یه روزی هستیم میگفت عاشق چشاتم اما حالا کجاست ببینه که دفتر خاطراتمو وقتی ورق میزنمو اسمشو میبینم چطور چشمام خیس میشه از نبودشdeborah.mihanblog.comهرکی ازم میپرسه یگم همه چیز عالیه عالیه اما هیچکی به اندازه دلم نمیدونه که جات چقد خالیه!

راستی بچه ها نظرتونو در مورده عکسا و مطالبی که میذارم بهم بگین.نظر فراموش نشه لفطا





از هیاهو زمین بیزار شده ام !!

سهراب قايق ات جايي براي من دارد؟


شجاعت مـے خواهد

وفادار احساسـے باشـے

کــ ِ میدانـے

شکست مـے دهد

روزے نفس ـهاے دلت را...





به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد

 

 

کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد
بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر

هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد
خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها

عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد





 

 

 

 

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند

 

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند

 

نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

 

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

 

غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

 

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

 

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند

 

تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

 

 

                                                              "قیصر امین پور"


خوب عزیزان نظر یادتون نره.بهم بگین چی دوست دارین تا توی وبلاگم بذارم....بای بای 

 

 

 


یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



عیدتون مبارک...

سلام دوستای گلم.عیدتون مبارکهمین الان عید اعلام شد.

                               

 

 


سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



خلوت...

سلام.خوفین؟دماقتون چاقه؟دیگه ماه رمضونم به سر رسیدو روز آخره.کمی ناراحتم چون بهترین روزای خدا تموم شد.احساس میکنم تو این ماه به خدا نزدیکتر شدم،شماچی؟

امروز که رفتم مخابرات اولش که زدیم یه وسیله رو خراب کردیم که هیچ،بعدش اونجاکلی فضولی کردیم.تازه گاهی که کارمون تموم میشه پای سیستم قرقیزخان هم بازی میکنیم.آخرشم که اومدیم بریم خونه یه نفرو سوژه کردیم.هرروز صبح به صبح که میریم یه نگهبانه هست که وقتی نوبته اونه اعصابمونو خرد میکنه.یه ماهه داریم میریم هی میگه اسمتون چیه که بعد بذاره بریم.امروزم اون یارو نوبتش بود.موقع خونه اومدن از سالن که داشتیم میومدیم هی گفتیم اهههههههههههههههههه.......الان دوباره 3ساعت باید اسمامونو بگیم اما...دیدیم نگهبانه خوابه رو صندلی.اینقد خنده دار خوابیده بودکه نگو.مام ازش عکس گرفتیمو کلی خندیدیم.

 

رهگذر گیج ز هر عابر و هر کس پرسید 

 

 
 "پس خدا کو؟
 

نکند گم شده است؟"

 

 

 
همه از پرسش او سخت به خود لرزیدند!
 
 

 

تو یه خلوت پــــ ـر از همهمــ ـه ام که صدایی بــ ـه صدات نمی رسـ ـه

 اگــ ـه می تونــ ـی منو دعــ ـا بکن مـ ـن که دستم بــ ـه خــ ـدا نمی رسه

 آسمونــ ـا ارزونــ ـی پرنـ ـده هــ ـا..جـ ـای آسمونـ ـا یـ ـک قفـ ـس بـ ـده

 همه ی دار و نــ ـدارمو بگــ ـیر. هرچـ ـی بودمو دوبــ ـاره پس بــ ـده

 تــا تــه جــ ـاده ی دنیـا رفتمو بازم انگـــ ـار سر جــ ـای اولــــم

 چـــ ـرا دنیــ ـا بـا تمام وسعتـــ ـش مرحمــ ـی بــ ـار زخم من نداشت ؟.!

 پـــ ـای هـــ ـر چی کــ ـه دویدم آخرش حسرت داشتنشو تــ ـو دلــم گذاشت..!

ســـ ـر رو شونـ ـه های سنگ روزگـ ـار.. قد این فاصله هق هق می کن

پشت خنــ ـده های مصنوعی من دل بــ ـه این بغض گلو شکن بـــ ـده

 روزگــ ـار سردمـو ورق بــزن..دست مهربونتــ ـو بــ ـه مــ ـن بــ ـده

گـم شدم توی شبـ ـی ک ـه خودمم... شبـ ـی کـ ـه حتـ ـی یه فانوس نداره

 منو بـ ـا خودت ببر ـ ـه روشنـ ـی.. آخه هیشکـ ـی مثل تو منو دوست نداره

میـــــ ـــ ـدونی دلیل گریـــ ــ ـه هام چیـــ ـه ؟.!!!..!.؟

 

آی خــــ ـــدا دلم واســـ ـت تنــــ ــک شـــــ ـــده


سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



عشق با گریه ثابت میشه...

 

سلام....

چون از دستتون خیلی ناراحتم نه چیزی میگم نه چیز زیادی میذارم.هروقت آمار نظراتتون راضیم کرد اونوقت آشتی میکنم و کلی مطلب و عکس میذارم.

 

 

در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد

عشق ها میمیرند

رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست 

که چه شیرین و چه تلخ به جا میمانند.

 

 

 

 

 داشتم اشکهایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان

 جعل میکردم خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی

ببخش اگر این روزها عشق با گریستن ثابت میشود


دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



چشمانت...

سلام به هرچی بی معرفته دنیاس.آخه اینه رسمش تورو خدا؟؟؟؟؟گریه کنم راضی میشین؟؟؟؟چرا برام کم نظر میذارین.قبلنا هردفه که میومدم کلی نظر داشتم حالام....بابا خو آخه برام نظر بذارین که منم بتونم باهاتون حرف بزنم.لوکس بلاگ که اعصابمو خرد کرده و باعث شده نصف پستام که خیلی براشون زجر کشیدم حذف شه.لااقل شما بیاین که بتونم مصیبت وارده رو تحمل کنم.

 

چشمانت

 
 

          
 
             و چشمانت رازِ آتش است
                          
                        
                                   و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
                         
                                
                                                        هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد
            
                  و آغوشت
                          
                                         اندک جایی برای زیستن
                      
                                                                  اندک جایی برای مردن
  
                    و گریزِ از شهر 
                       
                     
                                       که با هزار انگشت
                                           
                                     
                                                                به وقاحت
                                              
                                     
                                                             پاکیِ آسمان را متهم می‌کند

شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



دل بیچاره...


 




آخرین لحظه ی رفتن تو یادم نمی ره

اشکا دونه دونه رو گونه ی من نشسته بود

دلم از جور زمونه خسته بود

وقتی که تو بوسه هاتو می دادی

انگاری اتیش به قلبم می زدی

نوبت من که رسید انگاری دیرت شده بود

عشق بی دلیل من دست و پا گیرت شده بود

با نگاه تو به ساعت دل من شکست و ریخت

شیشه ی عمر منم تموم شد و هیشکی ندید
.
.
.


 

این روزا دلم همش هوای یار   رو میکنه

همش بهونه میگیره

دلی که تو سینه خردش کردن بازم سراغ کسی رو میگیره که با دستای اون خرد شده

هرچی بهش میگم بابا اون رفته دیگه هم نمیاد چی کارش داری؟؟ میخوای بیاد بیشتر له کنه تورو؟؟

میگه عیبی نداره اون فقط بیاد من حاضرم له بشم

اگه بیاد اونوقت خودش میتونه دوباره بسازه منو

میگم تو مگه دل من نیستی ؟؟ میگه هستم ...

میگم خب من بهت میگم اون نمیاد و تو هم الکی خوش نباش ...

میگه من میدونم یه چیزی بهم میگه اون میاد...

هرچی بهش میگم نه این دفعه دیگه راستی راستی رفته و خردت کرده ... باور نمیکنه

میگم الان یک ماه یک هفته هست که اون دیگه حتی به فکرت هم نیست چطور میگی بر میگرده؟؟

دل بیچاره ی من میگه آدمای جنوب با مرام و با معرفتن ... وقتی یه جنوبی بیاد اینجا خونه کنه خونه ش هیچوقت خراب نمیشه و خالی نمیزاره خونه رو

میگم ولی حالا که خالی گذاشته پس تو هم خرابش کن که اگه اومد دیگه نتونه بیاد تو

دلم میگه نه

این خونه ای که خودش ساخته تا آخر عمرمون اینجا آباد هست و در انتظار صاحبش

خدایا این دل شکسته ی من چه فکرایی میکنه...

ای خدا یا بهش بفهمون که اون که رفت دیگه نمیاد یا خواسته ی دلمو بهش بده و اونو برگردون

دلم خیلی بی قراری میکنه

میترسم در حسرت یه لحظه دیدن اون بمونه و این آرزو رو به گور ببره

دل بیچاره ی من چه گناهی کرده آخه ؟؟ چرا اونو همیشه خرد میکنن؟؟

با اینکه لهش کرده ولی بازم میخوادش

دلم عزیزشو میخواد

عزیز دلم کجایی؟؟

یه نظر گذاشتن که یه دقیقه بیشتر طول نمیکشه بی معرفتا پس چرا اینقده خساست به خرج میدین؟؟؟

منتظر نظراتتون هستم،هرکیم بهم سر زد منو لینک کنه و بهم بگه تامنم لینکش کنم.



شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand



دوست دارم...

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دو

 


 


پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, توسط sogand