دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 472
بازدید کل : 184018
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
برگشتتتتتتتتم....

سلام به مخلبونای خودم،چطور مطورین؟وااای که دلم چقد برات تنگ شده بود.یعنی کامنتا رو که دیدم انرژی گرفتم هاااا!خیلی با حالین.یه تشکر ویژه از افشین جان که اینهمه بهم لطف داشته.مهربان مهربونم زیارتت قبول مرسی که فراموشم نکردی.خیلی ماهی.کاملیا جون ایشالا قسمته خودت بشه.سامان جون،داداشی خیلی مهربونی مرسی که یادم بودی.خلاصه یه عالمه تشکر از همتون.(ببخشید اگه اسم همه رو نبردم)

خوب میخوام خاطرات سفرم رو بگم که خالی از لطف نیس شنیدنش.البته هر پستی یه روز و یه حادثه...

روز اول:

اصلا قرار نبود بریم.همه چی یهو شد.بودن با رز جونم عین یه خواب و رویا بود برام.اینقد سریع اتفاق افتاد که از دوستامم بجز پرستو خدافظی نکردم.رز جونم صبح 3 شنبه  زنگ زد گفت ما سوار ترن(همون قطار،میخواستم مثلا با کلاس بگم)شدیم.یه لحظه وادادم چون چمدونم رو هم جمع نکرده بودم و یه ساعت دیگه بایستی راه آهن باشیم.غذا هم که هیچ.داداشی اینامم شب قبل رفته بودن بیرون،قرار بود بیان اما نیومدن در نتیجه نه نی نیمون رو دیدم و نه باهاشون خدافظی کردم(البته بعد از اینکه حدود 1 ساعتی در قطار بودم زن داداشی زنگید و با هم حرفیدیم)با عجله با یه آژانس تماس گرفتیم و رفتیم خونه عمو اینا چون زن عمو بزرگه(که خیلی بامزه اس و عاشقشم) هم باهامون بود.پسر عمه ام هم چون معاون راه آهن بود بردمون تو سالن که سریع تر از دیگران سوار شیم و ساندویچ هم گرفته بود برامون.وقتی رز جون رو تو پنجره ترن دیدم از خوشحالی میخواستم بال در بیارم.مثل جت رفتم بالا تا به رز جونم برسم. بعد از سلام و بوس بوسIn Love،پریدم بالا تا چمدونارو جاسازی کنم.بعدش که دیگه حرکت کردیم.یکی دوساعت از حرکت نگذشته بود که یهو صدای داد و فریاد و فحش اومد.منم که عشق دعوا.پریدیم بیرون ببینیم چه خبره.بین دو کوپه ای که دعوا شده بود گیر افتاده بودیم به عبارتی وسط دعوا قرار داشتیم.جریان سر این بود که یه خانمه یه دختر بچه 5 ساله رو سیلی زده بود.بابای دختره هم شاکی شده بود.زنه میگفت حرفه زشت زده.باباهه هم میگفت خوب به من میگفتی چرا بچمو زدی؟این زن عفریته که اصلا کم نمیورد و کلی هم باره باباهه کرد.مرده هم صداشو ول داده بود تو قطار بس که داد بزنه.شوهر زنه هم که هیچ.خلاصه بعد از حدود یک ساعت آتش بس شد.منو رز جونیم که حالمون کمی بد شد شروع کردیم به لیمو ترش خوردن.جاتون خالی اینقده خوردیم که صدای عمه دراومد.یه حالی میداد هی نمک بزنی هی بخوری لیمورو که نگو.(وااای هوس کردم باز)عصری لوبیا پلو عمه و شبم خورش آلو با چلوی زن عمو رو خوردیم که چه مزه ای میداد.از اونجایی که با عزیزان خوابالو همسفر بودم همه خوابیدن و منم در یه کور سویی از نور نشستم روزنامه خوندم.به قول دختر عمه کار فرهنگی در قطار انجام دادم.یه افسانه ایرانی بود که خیلی برام جالب بود و همه اهل اون روستا اون روز از سال رو همه کوفته میخوردن.واقعا جالب بود داستانش مخصوصا اینکه واقعی هم بود.خلاصه بعد از کلی اینور اونور شدن نمیدونم بالاخره چه ساعتی  به خواب فرو رفتم.Night

اینم از روز اول البته با کلی سانسور.

ببخشید بچه ها.واقعا وقت نداشتم تا الان بنویسم براتون.میدونم دیر شد.تازه حتی نتونستم امروز مثه همیشه بامزه بنویسم و بیام بهتون سر بزنم.اما قول میدم از بار بعدی مثه همیشه بنویسم.و قول شرف میدم که به وبلاگ تک تکتون سر بزن و جواب محبتاتون رو بدم.

یه عالمه دوستتون دارم

قربونه رز جونه خودمم برم که دلم براش یه نقطه شده...




پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, توسط sogand